ماه چهاردهم
عکس های ماه چهاردهم
ملوسک عزیزم وارده ماه چهاردم شدی. مبارکههههههههههههههههههههه
مامانی خیلی ناااااااااااااااازی حرف زدنو راه رفتنت در حد المپیکه ولی دندون درآوردنت ...!!
همچنان دندون درنیاوردی ما که زیر لفظی خریدیم حالا هفته ی پیش هم مادر جون اینا برات یه زیر لفظی دادن ( یه سرهم خیلی خوشگل) پس چرااااااااااااااااااااااااااااااا
ایشاله که به زودی دربیاری بریم سراغ کامل کردن لغت نامه ات:
آنا
آدا : آتا
دادا : دانیال
ناینا : ساینا
لالا
عمه
کی؟ : کیه؟
سمام : سلام
نه نه ! : وقتی چیزی رو نمیخوای
تیتی : عروسک کیتی
و اما توضیح المسائل: من عاشق اینم که بچه وقتی هر کسی یا هر جایی میره قشنگ سلام کنه برا همین از همان روزهای ابتدایی شما در حال اموزش سلام گفتن بودی. اونقدر روت کار کردم بهت به موقع سلام دادم تا این ماه ثمره دادی. هر جا میریم و هر کسی رو که میبینی خودت اول بلند میگی : سمام ( آی سلام رو هم می کشی)
قربونت برم که اینقدر ناز و ماهی مامانی. نمیدونی چقدر دیدن این صحنه ها لذت بخشه
وقتی زنگ در خونمون به صدا درمیاد زود میری جلوی در وایمیستی و میگی :
کی ؟
هر جا هم که تلفن می بینی یا صدای زنگ تلفنو میشنوی میگی :
اوو : الو
این روزها هم مشغول کار کردن با بن بن بن مقدماتی هستیم. تقریبا توی اتاقت هم اسم هر چیز رو ببرم با دستهای کوچولوت بهش اشاره می کنی. اسباب بازیهای محبوبت توپ و دوچرخه هستش. راستی مامانی قبلا هم نوشتم عاشق خوردن با چنگالی. بعضی ها میگن دخترت خیلی افاده اییه خانوووووووووم درست 6 ماهه بودی که برات سفره کودک خریدم که هر جا مهمونی بریم وشما چیزی برداشتی بخوری من این سفره رو که خیلی خوشگل هستش رو باز کنم و شما توی سفره بشینی و قاقاتو بخوری.اصلا دوست ندارم بچه قاقا بدست از این ور به انور خونه راه بره! حالا که بعد از یک سال شما همه چی می خوری این همکاری شما با من توی مهمونی ها خیلی دیدنیه. اونقدر ناز میشینی توی سفره که نگو از نظر شخص خودم بچه باید از همون اول آداب و معاشرت رو یاد بگیره امیدوارم که بتونم به بهترین شکل تربیتت کنم تا از مادر بودن خودم لذت ببرم نه شرمنده. از خدای مهربونم می خوام تا کمکم کنه که بهترین هدیه شو به بهترین وجه ممکن مراقبت کنم.آمین
92/3/3
زیبایی عشق ، پاکی صداقت ، اوج مهربانی و نهایت آرامش همه در کنار تو برایمان
معنی پیدا کرده است.
روزت مبارک بابا اصغر
اندر احوالات دختریکی یه دونه ی مااااااااااااااااااااااا به روایت تصویر:
92/3/4
قربونت برم من، عاشق این عکسم که حالا کیفیت هم نداره ولی آخه اینجا شبیه جوجه ی تازه از تخم دراومده ای
هیچ کنترلی از دست شما در امان نیست
اینجا اولین باری هستش که شما سوار هلیکوپتر و قطار شدی. هر چند دلم شور میزد ولی نمیتونسم جلوی ذوق و شوقتو بگیرم. خیلی جوگیر شده بودی. این شد که شما رو اول به خدا بعد به آقا دانیال گل گلاب سپردیم. البته هلیکوپتر خیلی ایمن بود ولی قطار با داشتن کمربند باز جای دلهره داشت!جالب اینجا بود که بعد از اتمام پیاده نمیشدی!
انصافا دانیال هم خوب ازت مواظبت می کنه. با دانیال کل شهربازی رو گذاشته بودین سرتون. هر جا که اون تکی سوار میشد شما داد میزدی : داداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پخت کیک سیب توسط بابا اصغر و سرآشپز دیانا بانو
این اولین کیکی بود که بابا اصغر درست کرد. البته با دستور پخت مامان فلوریا
واقعا کیک خوشمزه ای شده بود جای امیدواری هست
یه خاطره هم یواشکی برات می نویسم:
قبل از اینکه شما بپری تو بغل مامان و بابا ، یه روز از روزها من سرما خوردم ، بابات برام سوپ پخت !! چه سوپی !! اندازه ی سیب زمینی ها مثل سیب زمینی سرخ کردنی بود!!
خوشمزه بود ولی خوب دیگهههههههههههههه
استعداد باید شکوفا بشه دیگه
سکوت اختیار می کنیممممممممممممممممممم
ابراز محبت پسر خاله و دخترخاله به محض دیدن همدیگه
عزیز دلم، من از روزی که میتونستی زرده ی تخم مرغ بخوری برات تخم بلدرچین خریدم. 3ماه خوردی بعد دیگه نخوردی . هر کاری کردم نشد حتی تخم مرغ معمولی هم جواب نداد . قاطی غذات کردم ، میفهمیدی تف می کردی بیرون. ولی حالا بعد از یکسالگی که سفیده ی تخم مرغ رو هم میتونی بخوری یه ایده به ذهن مامان فلوریا خطور کرد. چون شما عاشق چنگالی تخم بلدرچین رو میزنم سر چنگال اونوقت شما بدوبدو میای طرفش و عرض جیم ثانیه تخم بلدرچین کوچولو موچولو ناپدید میشه.
این اولین ماکارونی آشیانه ای هستش که برات پختم. خیلی خوشمزه شده بود. البته یه تغییراتی توی پختش دادم. روش نوشته بعد از 7 دقیقه ابکش کرده با سس مورد نظر نوش جان کنید ولی من سس رو ریختم روش بعدشم پنیر پیتزا و در نهایت یه سلفون کشیدمو 5 دقیقه گذاشتم توی ماکروفر . شد لازنیای آشیانه ای که خیلی خیلی خوشمزه بود.
نوش جونت جیگر مامانو بابا
بالاخره همه چی آروم شد!!
92/3/22
سلام به دختر گلم و همه ی دوستان عزیز ، از این که در نبود ما جویای احوال شدید بی نهایت سپاسگذاریم. این دو هفته برای ما واقعا مثل کابوس بود!! از یه طرف به خاطر ندانم کاری مسئولین مرکز بهداشت محله موقع زدن واکسن d3 به دیانا بانو دچار مشکل شدیم !! دکتر دیانا یه d3 کامل نوشته بود ولی مسئولین بهداشت گفتن نهههههههههههههههههههههه!! باید نصفش رو بزنید و نصفشم به خودت بزنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! برا جلوگیری از پوکی استخوان خوبه خانم! با هزار مکافات بالاخره نصفش رو به شما زدن و نصفشم به زورررررررررررررر به من !!
بعد از دو هفته شما دندون در نیاوردین ولی دندون عقل من که به دلیل کج بودن قرار نبود دربیاد سر باز کرد!! حالا خر بیار و باقالی بار کن!!! بعد از چند روز مقاومت بنده چون لثه باز شده بود و دندون هم نمیتونست دربیاد این شد که لثه عفونت کرد و حالا د بیااااااااااااااااااااااااا!! شنبه اش صبح زود رفتیم مطب دکتر دندونپزشکمون ! ماجرا تعریف و در نهایت تنبیه شدیم!! دکتر گفت فعلا هیچ کاری نمیشه کرد باید 10 روز دارو بخوری تا چرک خشک بشه بعد با جراجی این دندون عقل نازنین رو دربیاریم!!! بعد از من، گفتم دکتر جون بابا دیانا دندون درنمیاره؟!! خندید و گفت چه عجله ای هست!! بعد دهن مبارک شما رو باز کرد و با یه نگاه گفت داره درمیاد نگران نباش بعد از دو سه روز لثه های بالایی شما شدید متورم شد یه خط های سفید هم رو لثه هاته! فکر کنم همه رو یه جا درمیاری!! فعلا که هنوز درنیومده و فقط متورم شده! تعطیلات هم که برامون ...!! یه تغیرات جزئی در دیوار اتاق ها می خواستیم بدیم که به یمن ورود گارگر جماعت و اوستا بنا کل وضع خونمون تغییر کرد!!!!!!!!!!!! و زندگیمون شد:
همی چی نا آرومه ، ما چقدر بدبختیم ( لطفا با آهنگش بخونید!)
همه ی وسایل اتاق ها توی پذیرایی جمع شد و از چهارشنبه در پذیرایی زندانی شدیم!! افسردگی روحی روانی گرفتیم و کارمون شد بود با یه دستمال و شیشه پاکن گردوخاک رو پاک کردن! دیدیم جواب نمیده شروع کردیم به نق زدن به بابا اصغر و گریه کردن از نوع شدید که فکر تو بوووووووووووووووووود!! کل زندگیم خاااااااکی شده بود!! خلاااااااااااااااااااااااااااااااااااصه اینکه بعد از چهار روز به زندگی عادی برگشتیم . همه چیز شسته ،روفته و تر و تمیز شد و حالا با خوشحالی تمام می خونیم:
همه چی آرومه ، ما چقدر خوشبختیم
ای زندگگگگگگگگگگگی سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
این هم چند تا عکس از جیگر مامان و بابا توی این گیر و ا گیر:
این دوست خوب دیانا ، محیا جونه که همسن دیاناست. محیا جون دختر یکی یه دونه ی دوست بابا اصغره. اینجا هم با اونا رفته بودیم سفره خانه ی سنتی برا خوردن بناب کبابی .
دیانای زندانی شده در پذیرایی!! مثل قناری خودتو میزدی به اینو اونور که رها بشی!! هی میرفتی توی ویترین تخت که گذاشته بودیم جلوی ورودی پذیرایی، بدین سان!!
رفتن به پارک با دانیال جوووووووووووون
راستی 10 خرداد هم با خاله سونیا اینا رفتیم آتلیه برا عکس انداختن شما و آقا دانیال گل گلاب
اینم ار عکسا که اینجانب از روشون عکس انداختم!
گلم چند تا هم کار جدید یاد گرفتی:
موهاتو نشون میدی
وقتی می گم دعا کن قنوت می گیری
وقتی یواش حرف میزنم میگی هیس
و در خاتمه : قربون شکل مااااااااااااااااااااااااااات