ماه شانزدهم
عکس های ماه شانزدهم
چقدر قلبت زیباست
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ، چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
می خوانمت تا دلم آرام بماند، فرزندم
سلام به روی ماه دختر یکی یدونه ی گل گلاب مامان و باباش. خیلی دوست داریم عزیزم. اونقدر شیرینی که نگووووووووووووووووووو
می خوام اول از همه کلمه های جدید به لغت نامه ات اضافه کنم:
دو ، دو ، سی ، چا = یک ، دو ، سه ، چهار
بیدی = بده
دوو = توپ
بریم به سراغ خاطراتمون . خاطره ی اولین نماز خوندن دیانا بانووووووووووووو
اولش با مهر دزدی شروع شد. موقع نماز خوندن ما میومدی و مهرو بر میداشتی و د بدووووووووووووووووو!! بعد از یه مدت عاشق چادر نماز بنده شدی! موقع نماز خوندنم میای مهرو برمیداری و بعدش چون چادر نماز من از اونایی هست که وسطش بهم دوخته ست شما چادرو میزنی بالا و میای تو چادرم! حالا بیا نماز بخون!! من میرم سجده شما مثل میخ وایستادی!! حالا خدا خودش قبول کنه کل نماز خوندنمون شده خنده بازار ملک و ملکوت یه روز بابا اصغر که می خواست نماز بخونه و اینجانب در اشپزخانه مشغول پخت و پز بودم ناگهان بابا اصغر صدام کرد :فلوووووووووووووووووووووووووور
ما هم از آشپزخانه سریع به اتاق دویدیم و چه دیدیم!
وقتی سجاده باز میشه، ادای ما رو درمیاری! میری رکوع و توی رکوع هم چون دیدی ما چیزهایی رو زمزمه می کنیم به نشانه ی اون زبونتو هی میاری بیرون و بعد میری به سجده که سجده کردنت مثل به شکم خوابیدنه!!!!!!! واقعا صحنه ی قشنگی بودبا خندیدن ما هی نمازتو تکرار می کردی! فکر کنم یه 8 رکعتی خوندی
یه چیزی هم برات بنویسم اونم اینه که لحن صدا کردن ماما و بابات طوری هست که به قول بابا اصغر دل ادم کباب میشه
چشممون هم روشن!! میری در یخچال رو باز می کنی و میشینی توش!!
ماشین لباسشویی رو هم که نگوووووووووووووووو! شده گاوصندوق جنابعالی ! هر چی برمیداری از توی ماشین لباسشوی پیداش می کنم! روزی هزار بار درشو بازو بسته می کنی!!
در کابینت هارو با روبان بستم! فقط به پیشنهاد یکه از دوستای پزشکم یه کابینت با ظروف پلاستیکی رو در اختیار شما قرار دادیم که روزی چند بار همه رو میریزی بیرونو میری توی کابینت میشینی !!
مهربونیت هم که حرف نداره یه بغل بغل های می کنی که دل ادم غش میره قبلا فقط بوس میفرستادی حالا از لب هم می بوسی
خوب میدونی لباس های بیرون ما کدومه. کافیه بابا اصغر پیراهنش رو عوض کنه! میری جورابشام میاری بعد میری جلوی در وایمیستی که تو رو هم ببره!! اون روز هم شلوار بابا اصغر رو با خودت کشون کشون برده بودی دم در وایستاده بودی حالا اگه نبردت بیرون قیامتی به پا می کنی که نگو! جیغ ، داد و صدا کردن : بابا باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خوب که بابا اصغر صبح ها قبل از بیدار شدن شما میره اداره وگرنه پروژه هااااااااااااااا داشتیم!!!
فعلا عکس ندارم چون درگیر خاله بازی های ماه رمضان هستیم .
زود برمی گردیم
****************************************************
** بعد از تاخیر طولانی ما آمددددددیم**
نوشته شده در 21 مرداد
اول از همه سلام. دختر یکی یدونه مامان شرمنده که این همه با تاخیر اپ شدیم. در عوض کلی خاطره و ماجرا برا تعریف کردن دارم. تاخیر مون به سه دلیل بود :
1- تمام شدن اعتبار اینترنت
2- سوختن کامپیوتر ،سیم تلویزیون ، ماشین ریش تراش ، دو سه تا لامپ که به دلیل ندانم کاری بعضی ها اتفاق افتاد ولی من باب احترام اسمشان آورده نمی شود ( خدا رحم کرد یخچال نسوخت!! ) (حرص ادم بیشتر از اینه که حالا اون بعضی ها اشتباهشونو هم قبول نمی کنند و ...)
3- مسافرت 3 روز به منطقه آزاد ارس
نمیدونم از کجا شروع کنم. اول کلمه های اضافه شده به لغت نامه ات رو می نویسم:
نی نی
بیی : بله
گدی : گردو
زز : زلزله ( موقع تکون خورردن گویهای بلوری لوستر)
قام قام : صدای ماشین
قااا قا: صدای اردک که در مسافرت یاد گرفتی
آب بیدی : آب بده
دو : دوش حمام
آتی : کلمه ی ترکی - فارسی به معنی انداختن ( ترکیش میشه آت که اولین بار دانیال کشفش کرده)
کارای رو که این ماه انجام میدی :
بوس از لب
نشان دادن موهات
نشان دادن دستات
نشان دادن چشمات
وقتی می گم چشماتو ریز کن به صورت خیلی بامزه چشماتو می بندی
اکثرا معنی و مفهوم کلمات رو میدونی. مثلا برو جوراباتو بیار میری میاری و ...
خوب بریم سراغ خاطراتمون. عرض دو هفته بعد از اولین مروارید 6 تا دیگه هم دراوردی که الحمدلله همشون بی دردسر بودن. الان هم هشتمی دراومده نه به دیر دراوردنت نه به همگی دراوردنت!
دومین ماه رمضان هم با حضور سبز شما سپری شد. واقعا خیلی ناناز شدی. البته از اول هم بودی هااااااااااا ولی حالا بیشتر شدی. بعضی وقتا شبها توی خواب حرف میزنی !
یه بار بعد از افطار دور هم نشسته بودیم که بابا اصغر گفت برای دیانا چه آرزوی داری :
منم گفتم خیلی دوست دارم زودتر برام چه چه بزنه ( عاشق شیرین زبونی های دختر بچه هام)
که یهو شما رو کردی به من و گفتی : چه چه - چه چه
منو بابا که از خنده غش کرده بودیم .تو هم زود زود می گفتی چه چه
یه شب نصفه شب پاشدی منم اومدم اوردم پیش خودمون بعد شما به جای شیر خوردن برگشتی بابا اصغر رو بغل کردی و اونطوری خوابیدی. اونقدر اون لحظه برای بابا اصغر و من شیرین بود که نگو. بابا اصغر هم که دو تا بال در اورده بود.
پدر جون (بابای مامان فلوریا) یه باغ گردو توی اسکو داره. پارسال شما خیلی کوچولو بودی و معنی گردو رو نمی فهمیدی. این ماه که رفتیم باغ برای چیدن آلبالو و زردالو شما چشت به اولین گردوی عمرت منور شد. پدر یه شاخه شکسته رو اره کرد و این باعث شد چندتا گردو زمین بیفته. برات یه سطل اوردم و شما یکی یکی جمع کردی . از بس ما گفتیم گردو گردو دیدیم هر گردوی که برمیداری می گی گدی!
16 و 17 و18 مرداد رو هم سه نفری رفتیم مسافرت. بقیه خاطرات رو به صورت تصویری می گم.
در رو بابا اصغر بست تا تنبیه بشی ولی تو خوشت اومد!!
چقدر بچه داری سخته مامانی خودم خوابم اومد ولی عروسکام نخوابیدن!!
چه می کشی از دست من مااااااااااااادر
عشقت شده این خونه! هی میای از دست منو بابا می گیری مهمون می بری تو خونت ! هر کی هم میاد خونمون زود میری توی خونه ات میشینی تا اون بیاد توی خونه ی شما بشینه
اینم از گدی های شما که بالا توضیح دادم ( همان گردو)
عکس غیر اخلاقی
بی زحمت چشماتونو درویش کنید
توی باغ داخل حوض، آب تنی کردی واین عکس مطلق به مراحل خشک شدنته
سفرنامه ی دومین مسافرت
روز چهارشنبه 16 مرداد رفتیم منطقه ی ازاد ارس. دست بابا اصغر درد نکنه که از قبل هتل ارس رو رزرو کرده بود و نگران پیدا کردن جا نبودیم. روز چهارشنبه خیلی خلوت بود طوری که من بهش می گفتم شهر ارواح!! توی هتل یکی ما بودیم ویکی هم اردوی تیم ملی وزنه برداری با حضور رضازاده ی تپل مپل صبح که رفتیم توی رستوران هتل صبحانه بخوریم این مردان قول پیکر باعث وحشتمون شده بودن!! اونقدر می خوردن که نگو!! از روز پنجشنبه کل شهر و هتل ول وله شد! ارس 120 کیلومتر از تبریز فاصله داره. شما هم که کل مسیر رو هم رفت و هم برگشت توی خواب ناز بودی.
این عکس مطلق به مسیر رفته که شما خوابین
توی سوئیتمون پاشدی که به محض دیدن یه تلفن که به قول خودت اووو بود از خود بی خود شده بودی
پنجشنبه صبح رفتیم آسیاب خرابه ولی ورودی آسیاب خرابه رو بسته بودن و بهمون گفت برگردیدددددددددددد!!!!!!!!!!!!!! به دلیل آلودگی آب توسط یکی از کارخانه ها تا اطلاع ثانویه بسته می باشد!!!!! حالا چرا مسئولین گرامی توی شهر اطلاع رسانی نکرده بودن تا ما 32 کیلومتر بی خودی نریم الله و علللللللللللم
اینم مسیر آسیاب خرابه بود. رودخانه زیبای ارس یا همان آراز. مرز بین ایران و جمهوری آذربایجان، ترکیه و ارمنستان
اینور رودخانه ایرانه و اونور هم نخجوان . از بس مرزداران عزیز که تک تیرانداز تشریف دارن اینور و اونور رودخانه کمین کرده بودن آدم می ترسید به رودخانه نزدیک بشه
کلیسای سنت استپانوس در 17 کیلومتری ارس
ورودی کلیسا
داخل محوطه ی کلیسا یه استخر پر از ماهی قزل الا بود. توی منوی رستوران داخل محوطه کباب ماهی بود که ماهی همین استخر رو می گرفتن و جلوی چشمان ما کباب می کردن. اکثرا مردم همین غذا رو سفارش میدادن. ما هم با ترس سفارش دادیم ! چون از تیغ هاش می ترسیدم! اونقدر خوشمزه بود که به ما امان نمیدادی
اینم همون استخره
و اینم سد ارس
روز جمعه مسیر برگشت به تبریز و بازم خواب شیرین در ماشین