بای بای پووووووووووووووووشک
شازده کوچولوی نازمون سلام
نام : نانا!
نام خانوادگی : سومالی! (سلیمانی)
سن : دو ساله
اسم مادر: فلوووور
اسم پدر : اصغر سومالی
قربونت برم مامانی که اینقدر نازی. از صبح تا شب چه چه میزنی بلبل خونه. اونقدر شیرین حرف میزنی که بعضی وقت ها محکم و با فشار می بوسمت و بعدش یواشکی گازت می گیرم. روز عید قربان پدر جون اینا که گوسفند قربونی کردن شما بعد از سر بریدن گوسفند رفتی پیش بابا وایستادی و یهو گفتی : ای بابا ، گوسفند شیکست
ما هم گفتیم چرا شیکست ؟ جواب شما : سر خورد !!!!
یه بار هم که یکم سرماخورده بودی، اب میوه رو ریختی روی فرش زود گفتی : دعوام نکن مریضم
توی دستشویی هم یه ذره می شینی بعد میگی : خسته شدم !
تکه کلمه های که کاربردش زیاده :
ای بابا
استغفر لله
هر کی هم شلوغی کرد زود میگی : شلوغ کردی ؟ برو اتاق!
وقتی هم به خود میگم دیانا شلوغ نکن ، میگی : شلوغ نکنم ؟ باشه ، قول دادم
نمیدونم این خصلتی رو که می خوام بگم خوبه یا بعد !! یکی از خصلت های بارزت اینه که نترس هستی !!
بابات که افتخار هم می کنه ، میگه: دخترم شیر زنه برا خودش!!
چی بگم والله !!!
اماااااااااااااااااااااااااااااااااان امان از این لباس پوشیدنت ! تابستانی که گذشت پر از کشمکش بر سر لباس پوشیدن بود ! از اول هم سر لباس پوشیدن اذیت می کردی ولی این تابستان به اوجش رسیده بود !بلا استثناء هر وقت می خواستیم بریم بیرون جنگ و دعوا داشتیم! لازم به ذکر هست که اخر سر توی پارکینگ، لباس می پوشیدی !!!!! ولی خدار رو شکر با اومدن هوای پاییزی فروکش کردی ! این هممممممممممممممممه لباس داری اونوقت همش می گی اینو نمی پوشم اونو نمی پوشم ، این کوچولوه ، اون بزرگه ، وقتی هم که می پوشی : درش بیار درش بیار!
خلاصه این که بیشتر دوست داری انسان اولیه باشی تا متمدن!!!!!
همه ی فامیل عاشقتن . زنگ میزنن میگن بده دیانا حرف بزنه !!!! ما هم که بوق ایم!!!!
عشقت شده بستنی ( نه هر بستنی هاااااااااا) و ادمس ! هر کی بهت از اینا داد زود باهاش رفیق میشی!
ورزش مورد علاقه ی بابا اصغر ، شنا هست . واسه همین استخر زیاد میره .بهت قول داده بود که یه روز شما رو ببره استخر . اون یه روز هم 4 مهر شد . با هم رفتین استخر . مسئولین استخر که بابا اصغر رو می شناختن گفته بودن حالا امروز به خاطر گل روی ماهش که اینقدر ذوق کرده اجازه میدیم ولی چون دختره دیگه نیارید.
بابا اصغر می گفت مگه اینو میشد از استخر دراورد !! چندتا پسر بچه رم دورش جمع کرده بود براشون کنسرت اجرا می کرد . بعدش هی می گفت: ما همه با هم رفیقیم!!!!!!!!!!
یه بار رفته بودیم هتل شهریار تبریز وسط هتل یه فرش خیلی بزرگی پهن کردن . شما تا رسیدی دم فرش کفش هات رو دراوردی !!منو بابا منفجر شدیم. حالا هی می گم دخترم کفشتو بپوش برو شما می گی نه فررررررش!!! تناقض توی اموزشت دیده بودی ! اآخه بهت یاد داده بودیم با کفش روی فرش نمیرن.
یه چیز با مزه هم برات بگم که وقتی چیزی بهت تعارف می کنند دوتا برمیداری !!!! اولی رو که برداشتی واسه دومی میگی به مامانم بده!!! ممنون که اینقدر به فکر منی!!
پدر جون یکی از خوش خط ترین افراد خاندان هست. دخترهاشم به خودش کشیدن (منظور خودمو خاله سونیاست) .نحوه ی قلم گرفتنت مثل پدر جونه . پدر جون هر وقت نقاشی می کنی با لذت نگاهت می کنه و پیش بینی کرده یه خطاط خوبی بشی. واقعا قلم گیریت فوق العاده است. ارث دیگه چه میشه گفت
اعداد رو تا پنج کاملا بلدی از اون به بعد تا سیزده با کمک ما می گی
از رنگ ها هم آبی ، سبز ، قرمز ، صورتی ،سفید
از اشکال هندسی دایره ، مربع ، مثلث
یه چیز جالب هم بگم ! اصلا نمیذاری مطالب داخل کتاب هارو برات بخونم!!!!!! خودت کتاب رو باز می کنی بعدش می گی : یکی بود یکی نبود و بعد توی هر صفحه شکلها و عکس هارو به من توضیح میدی!! مثلا میگی : این نی نیه ، بارونه می باره، نی نی گریه کرده ،نی نی میخواد بره بیرون و .....یعنی خودت از تصاویر برا من قصه می گی البته خاله سونیا میگه خیلی هم خوبه بچه استعداد و خلاقیتش زیاده همه تصاویر کتاب هاتو بلدی . اکثر تصاویر هوش چین رو هم یاد گرفتی ولی خوب بعضی از عکس ها سردرگم ات می کنند! مثلا به روباه میگی سگه.البته اموزش خیلی از تصاویر هوش چین مربوط به سن شما نیست!! بن بن بن مقدماتی رو هم که تا قبل از دو سالگی تمام و کمال یاد گرفته بودی . الحمدلله حافظه ات خیلی قوی هست
مسیر خونه ی پدر جون و خاله سونیا و پارک رو کاملا بلدی
البته خودمم به خلاقیتت ایمان دارم. با لگو هات چیزهای مختلفی درست می کنی . خودتو به نحو احسنت سرگرم می کنی که این خیلی خوبه
و اماااااااااااااااااااااااااااااااااااا......
از هرچه بگذریم صحبت بای بای پوشک خوشتر است
لذت این پست رو فقط اون مادرهایی که بچه هاشون رو از پوشک گرفتن درک می کنند
به قول دیانا بانو : یکی بود یکی نبود ..... بنا به تصمیم قبلی قرار شده بود اخر های شهریور شما رو از پوشک بگیریم. قبل از اقدام به عملیات ، یه تستی رو از توی اینترنت انجام دادم نتیجه اش این بود که شما امادگی شو داری و درست روز بعد ماهگرد بیست و نه ماهگیت پروژه ی سه روز ه ی بای بای پوشکت آغاز شد. همکاریت خیلی خوب و باور نکردنی بود. از یه ماه قبلش یعنی اول شهریور ماه دستشویی مونو آزیزن بندی کرده بودم با تم زنبور و شما رو با محیط دستشویی کاملا اشنا کردم . چون تا اون موقع شما رو همیشه توی حموم میشستم و شما با دستشویی نامانوس بودی. نحوه ی نشستن و بعد از اون دست شستن رو کاملا یاد گرفته بودی ، خدا رو شکر حتی پی پی هاتم می گفتی بریم دستشویی بکنیم آقا زنبوره قاقا بده ( جایزه ی پی پی کردن بود که اقا زنبوره روی حوله میداد). بعد این ذهنیت، رفتیم سراغ پروژه . اول همه فرش ها جمع شدن ، بعدش با خیال راحت پروژه شروع شد. روز اول هر نیم ساعت رفتیم دستشویی و کالا چهار بارش خراب کاری شد. روز دو هر یک ساعت رفتیم دستشویی و دوبار خرابکاری داشتیم که در وسط راه اتفاق افتاد و روز سوم پاک پاک بودیم. البته هنوز جرات پوشک شبانه گرفتن رو ندارم . قصه ی ما به سر رسید دیانا بدون پوشک روزهاشو به سر کرد.
این عکس تزیینات دستشویی با تم زنبوره
اینم چندتا عکس خوشگل از یک گردش صبحگاهی پاییزی