دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

*دیانا * الهه ی ماه

تولد دیانا(ماه اول)

1391/4/28 7:55
1,782 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »

- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن .»

 

 

 

 

 

(دیانا در هفته 30 بارداری)

 

 

 دیانای عزیز مامان : بر بالهای گسترده زندگی اوج پرواز را برایت آرزومندم.

 

دیانا جان ، روز دوشنبه 28 فرودین 1391 ساعت  9:20 صبح در بیمارستان شهریار تبریز متولد شد.اون روز هوا بارونی بود چون فرشته ها داشتن گریه می کردن ! آخه یکی ازشون کم شده بود.


***********فرشته ی آسمانی کوچک،به زمین خوش آمدی************


 



                                                                 

*********از یک نگاه تو رنگم پریده است، قربان آن شوم که تو را  آفریده است**********

 

 

******* هر بار که پلک میزنی وجودم را لبریز از عشق و آرامش می کنی*******

 

 

 ********هر انسان لبخندی از خداست و تو زیباترین لبخند خدایی*********

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دخملی
13 مرداد 91 11:16
الهی تو چه ناناسی
دخملی
13 مرداد 91 11:22
8روز از دخی من کوچیکتری....
مامانی جون اون بالا اسم دیانا رو اشتباه نوشتی ویرایشش کنید


دقیقا کجا؟!
من که ندیدم!!
آنيسا
15 مرداد 91 14:46
سلام - خيلي جالبه و من خيلي خوشم اومد - هم عكسا كيفيتشون خوبه هم مطالب به جا و قشنگه انشاء ا... 120 سال زير سايتون به سلامتي زندگي كنه


ممنون از لطفتون آنیسا جون. با چشمای قشنگتون می بینید.خوشحال میشم اگه بازم به وبلاگ سربزنید

ايراني
16 مرداد 91 13:48
سلام به فرشته كوچولوتون ، خيلي ناز ماشا اله خوش به حالش كه چه ماماني داره كه اينقدر با احساسه و با ابتكار انشااله سرمشق ديگر مامانا بشه . هميشه زنده باشه و سايه پدر و مادرش بر سرش پايدار


سلام خاله جون ،ممنون که به ما سر می زنید.خیلی خوشحال میشم وقتی از من واسه مامانم تعریف می کنید. یه جورایی خودمو لوس می کنم.