ماه ششم
عکس های ماه ششم
شروع ماه ششم دیانا یعنی 28 شهریور 91 درست مصادف با ولادت حضرت معصومه و روز دختر بود. خدارو هزار بار شاکریم که چنین دختر گلی رو برامون هدیه داده. روزت مبارک عزیز دل مامان و بابا
وای عزیز دلم نمیدونی چقدر ناز شدی به من میگی( آآ) به بابا میگی (می) به شیر خوردن میگی (مع)
تازه یاد گرفتی دست بدی ، صورت همه رو ناز کنی. بعضی وقتها جیغ بنفش جهت جلب توجه میکشی. عاشق دوش حمام شدی واسه همین کار مامان رو راحت کردی . بعضی وقتها مامان بهت لعاب برنج میده البته در حد ابسیلونی. دیگه آخر این ماه شروع به خوردن می کنیم. عاشق عکس خودتی. تازشم وقتی جلوی آینه می گیرمت با خودت حسابی حرف میزنی.ماه بودی ماه تر شدی مثل یه دسته گل شدی. عاشقتم فراون
الانم توی بغلم نشستی و به وبلاگ نویسی مامان نگاه می کنی. بازم تا آخر این ماه عکس های خوشگل مشگل میندازیم و میذاریم توی وبلاگت.
**********************************************
دیدی گفتم عاشق قیافه ی خودتی. مدرک دارم ببین!!
ماجرای اولین غذای دیانا
درست روز یک مهر بود که مامان اولین فرنی رو برات درست کرد. اولش مثل یه انسان بالغ نشستی روی صندلی. بعد مامان پیاله رو جلوت گرفت تا خودت قاشق رو برداری. چون شما رفتار خیلی متشخصانه ای از خود نشون دادی مامان یه عالمه ذوق کرد!! ولی بعدش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه جا رو کثیف کاری کردی. قاشق رو سر و ته بردی توی دهنت در نتیجه فرنی ریخت روی شلوارت!! قربونت برم عزیز دلم، نوش جان
حکم دیانا صادر شد!!
دیانا محکوم به حبس ابد در دل بابا اصغر و مامان فلوریا شد!!
عاشقتیم یکی یه دونه
8 مهر رفتیم نمایشگاه کتاب تبریز ولی چون توی ترافیک موندیم دیر رسیدیم عرض نیم ساعت فقط دنبال کتاب واسه دیانا جون گشتیم. 9 تا کتاب خوشگل مشگل از سری کتابهای آموزشی نی نی واسه اش خریدیم. اولین کتابی که برای دختر ماهم خوندم اسمش بود:
نی نی دلش گرفته بود*اون از آتیش ترسیده بود
البته خیلی شانسی دیانا اونو از بین 9 تا کتاباش انتخاب کرده بود. خیلی از کتاب خوندن خوشش میاد همش هم دست به شکلاش می زنه طوری که انگار می خواد از روی کاغذ بکششون بیرون!! البته اگه یه کم غافل بشی کتاب رو میبره توی دهنش. بعده کتاب خوندن هم لالا کرد
اینم از اولین سوپ دیانا خانوم گل گلاب که روز 8 مهر 91 نوش جان کردن. محتویات سوپ: مرغ، هویج، سیب زمینی، نخود فرنگی، گوجه فرنگی، رشته سوپ به شکل گل
راستی عزیز دل مامان ،با بابا اصغر تصمیم گرفتیم اولین گوشتی رو که بخوای بخوری گوشتی باشه که واسه سلامتی و سعادت شما نازنین بانو قربونی بشه. واسه همین 13 مهر یه گوسفند براتون قربونی کردیم. انشاله قبول درگاه حق بشه و سلامتی زیباترین گل دنیا مستدام باشه.نازنین بانو ، بودنت بزرگترین نعمت واسمونه.بجای بع بعی مامان قربونت بشه.
مامانی کم کم داری خودت تنهایی می شینی. البته موقع نشستن حواس فقط پیشه پاهاته!!!
الحمدلله شما از همون اول که توی بیمارستان بودیم خوب می خوابیدی. طوری که شب سوم که اومده بودیم خونه اونقدر خوابیدی که از ترس زنگ زدیم به اتاق نوزادان بیمارستان شهریار. دوست خاله سونیا از دکترای همونجا بود.خاله سونیا به دوستش گفت نی نی مون زیاد می خوابه ایشون هم گفتن شیر مامانشو خوب میخوره؟ خاله سونیا گفت در حد المپیک. ایشون هم گفتن پس کلاهتون بندازین بالا و بعدش شما هم بگیرین بخوابین!!شب ها از ساعت 10.5 می خوابی تا 10 صبح. در طول این مدت هم دو الی سه بار واسه شیرخوردن دهنتتو شاپ شاپ می کنی که مامان چون خوابش سبکه زود پامیشه شیر میده. فدات بشم که شب ها خوب می خوابی و گریه هم نمی کنی.تازهگی ها تلاش می کنی به شکم بخوابی که چندین بار موفق شدی ولی مامان فلور ترسیده و دوباره به حالت اولیه برگردونده.تا حالا دوبار ساعت 2 خوابیدی یه بار عرق سوز شده بودی و ما نمیدونستیم یه بار هم وقتی مامان فلوریا امتحان داشت! ای ناقلا می خواستی مامان شاگرد اول نشه!ولی مامان با معدل 19.34 بازم شاگرد اول شد.یادش بخیر توی امتحانات ترم دوم کارشناسی ارشد شما با مامان ( به عنوان جنین) توی جلسات حضور داشتی و محکم به مامان ضربه میزدی! ولی مامان فلوریا بیدی نبود که با این بادها بلرزه . اون ترم هم مامان فلوریا ترکونده بود و معدلش 19.58شد.
عزیز دلم، دیگه رسما از 13 مهر خودت تنهایی میشینی. قشنگ بازی می کنی و عاشق نگاه کردن به چشمای مامان فلوریایی. بغل هر کی که بری اول به مامان فلوریا نگاه می کنی اگه ایشون با لبخند تایید کرد که هیچ ولی اگه نخندید شما احساس غریبی کرده و شروع به گریه کردن می کنی. الان هم توی این عکس ها مامان می خنده شما هم همراهی می کنی.قربون اون خنده های هاهات برم.
روز جهانی کودک مبارک عزیز دلم
روز عروسی وحید جون ( پسر دایی مامان فلوریا) با روز جهانی کودک (16 مهر) یکی بود. خیلی بهت خوش گذشت. مثل همیشه دختر فوق العاده ی من بودی. نه نق زدی نه گریه و نه هم خرابکاری. دانیال هم بادی گارد ت بود . به هیچ کس اجازه دست زدن به شما رو نمی داد. این دومین عروسیت بود. اولین بار درست 25 روزه بودی که عروسی الناز جون( دختر دوست مادر جون) رفته بودیم. توی اون عروسی شما از اول تا اخر مراسم خواب بودی ولی توی عروسی وحید جون شما با عروس خانوم ( رعنا جون) هم رقصیدی. خاله سونیا یه عکس دبش از شما انداخته. فعلا روی ماشین عروس بشین تا به موقع بفرستیم توی ماشین عروس.
گلم چون روز جهانی کودک سرمون مشغول عروسی بود یه روز بعدش واسه شما جشن گرفتیم. بابا اصغر برات یه کلاه خرید که سه حالته بود. هم کلاه هم ماسک و هم دومینه. خیلی قشنگ بود. من خودم تا حالا چنین چیزی ندیده بودم. بهت هم خیلی اومد. ولی چون هوای تبریز خیلی سرد شده انشاله از عید به بعد استفاده می کنیم. راستی چون شما شکلات مدادی دوس داشتی بابا از اونا هم واست خریده بود . یه ذره خوردی ولی مامان بی رحم اجازه نداد بقیه شو بخوری. شما هم حسابی باهاشون بازی کردی.
توی این عکس شما مظلومانه به مامان نگاه می کنی که شاید اجازه بازی با دستگیره ها رو بده. تا مامان اجازه بده خودت دست به کار شدی.
قربون دختر گلم برم که همیشه به محض پاشودن از خواب می خنده
دارم چرتکه میندازم ببینم چقدر این ماه پول پوشک دادم!!!!!!!!!!!
چرتکه انداختم دیدم پولم اضافی اومد خوشحال شدم شروع به اواز خوندن و جیغ بنفش کشیدن کردم همزمان موهای جسی رو( اسم هاپومه) هم می کشیدم!
بابا اصغر برام توی بانک حساب باز کرده از الان پول جهیزیه جمع می کنیم