ماه یازدهم
عکس های ماه یازدهم
نام زیبای تو را در کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد
و عکس قشنگت را در قابی از جنس عشق می گذارم
تا همه بدانند تو سلطان جان من و فاتح دلم هستی
**********************
غنچه ناز و کوچک : یازده ماهگیت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک
قربونت بریم مامانی که اینقدر نااااااااااااااااااااااااااازی. درست یک ماه به اولین عید 3 تایمون مونده. تقریبا خونه تکونیمون داره تموم میشه. البته اینم بگم که مثل همیشه خیلی خیلی دختر خوبی بودی ، چون اصلا نق نزدی و اجازه دادی مامان و بابا به کاراشون برسن. اتاق تو رو با اتاق دیگه عوض کردیم.جونم برات بگه که از 22 بهمن 91 توی اتاق خودت و توی تخت خودت می خوابی. فعلا کلمه ای به لغت نامه ات اضافه نشده. فقط با چشم اسم بعضی چیزا رو که می گم نشون میدی. کم کم داری راه میافتی. وقتی می گم دیانا از جلو نظام ، خبر دار : دستاتو میبری بالا و صاف وایمستی البته فقط چند ثانیه.علاقه ی وافری به جارو برقی ، خودکار ، ماژیک و پیچ گوشتی داری. راستی همچنان دندون در نیاوردی . قربونت برم فراووووووووووووووون
***** یک روز با دیانا به روایت تصویر*****
91/11/30
به دست اوردن قلب مامان
بازی دالی موشه
خاله بازی
پی بردن به وجود سه گل بر روی میز تخت
نابودی گل اول
بردن جنازه به پناهگاه
تلاش برای از بین بردن گل دوم
عدم موفقیت و گریه کردن
تلاش بیشتر و کسب موفقیت
بردن جنازه دوم به پناهگاه
لو رفتن پناهگاه
کتمان همه ی کارها و خود را به کوچه ی علی چپ زدن
تمرین از جلو نظام ،خبردار
آماده برای خواب ظهرگاهی
آنچه در هفته ی اول ماه یازدهم بر دیانا گذشت:
دختر گلم اونقدر ناز و اداهات زیاد شده که نگو. یه بابا و مامایی می گی که دلمون غش میره. روابط اجتماعیت الحمدلله فوق العاده عالی هست. هرجا که بچه باشه شما سریع میپری نازش می کنی و میبوسی( البته بوسات فعلا بیشتر شبیه لیس هستش ). عاشق اهنگ های لالایی شبکه ی پویا هستی. درست همزمان با شروع لالایی ( ساعت 10) شام می خوری ، بعد از اینکه شام تموم شد شروع به مالیدن چشمات می کنی و در نهایت حوالی 10:45 لالا می کنی تا ساعت 10 الی 11 صبح. بهت لقب خاله کلاغ رو دادم، اخه هرچی کش میری میبری توی لونه ات ( زیر میز ناهارخوری) باهاش بازی می کنی بعد همونجا رهاش می کنی میای بیرون! امان از این شیطنت های قشنگت. می خوام بلند داد بزنم که : از اینکه مااااااااااااااااااااااااااادر دختر گلی مثل تو هستم اااااااااااااااااااااااافتخاااااااااااااااااااااااااااااااار می کنم. خیلی دوست دارم دلبندم
داشتم توی آشپزخونه خمیر درست می کردم که دیدم وردنه نیست. بدو دوریبن رو برداشتم رفتم به لونه ی خانوم کلاغه ، دیدم بللللللللللللللللله خانوم کلاغه داره وردنه رو به زور وارد لونه می کنه ، ادامه ی ماجرا به روایت تصویر......
سر وردنه تو گوشه ی سمت چپ معلومه!
اینم خانوم کلاغه ی ما که غافلگیر شد!!
قیافه رروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
4 اسفند دوست بابا اصغر ( عمو شکوری نماینده ی شرکت ال جی تبریز) ما رو به جشنواره ی نقاشی کودک دعوت کرد.برگزار کننده ی مراسم شرکت ال جی بود. ما مهمان افتخاری بودیم . خیلی مراسم قشنگی بود . دیانا از اول تا اخر دست میزد و میرقصید. اخر سر هم بهش یه جایزه ی قشنگ دادن. یه پازل سه بعدی
توی این عکس بچه ها در حال نقاشی هستن. اون وسط مهتاب کرامتی و فرهاد اصلانی دارن صحبت می کنند.
اینم جایزه ی دیانا جوووووووووووووووووووون
دیانا خانوم عاشق کندن این انگورهاست!
خنده ی موفقیت
اینم از مراحل حمام دیانا جووووووووووووووووووووووووووووووووون:
دیانا عاشق مهر و سجاده اس . تا منو بابایی می خوایم نماز بخونیم بدو بدو میاد جانماز رو کنفیکون می کنه و مهرش رو برمیداره و د بدوو . برا همین ما موقع نماز خوندن مجبوریم مهر رو توی دستمون نگهداریم. اینم حاج خانومه ماااااااااااا، مامانی تسبیح رو بدست می گیرن نه مهر رو!!
خبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببر تازه:
شروع تاتی تاتی کردن دیانا جووووووووووووووووووووووووووووووووووون
مامانی درست 1 اسفند بود که اقدام به وایستادن کردن ولی بیشتر از 3 ، 4 ثانیه طول نمی کشید ولی با تلاش زیاد خودت تونستی از 6 اسفند به خوبی وایستی و وقتی که منو بابا از ذوق وشوق جیغ و داد و هورا می کشیم شما هم به خودت دست میزنی( اعتماد به نفس دیگه) و نهایت اینکه 9 اسفند دوبار تونستی اولین قدم زندگیت رو برداری. واقعا خوشحالیم مامانی. توی این هفته سعی کردم دوتا کار جدید بهت یاد بدم که خداروشکر خوب جواب دادی. اول بوس فرستادن، دوم الله اکبر کردن. وقتی می گم بوس بفرست دستو میبری جلوی دهنت و وقتی می گم الله اکبر کن دستهاتو میبری پشت گوشهات. راستی مامانی حرف زدنت خیلی زیاد شده صبح تا شب اینا رو می گی:
بابا ،درردر، دایی، دددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد ،ماما، ددددددددددددددددد.،هدر ،ادی،...................
ترجمه ی ددددددددددددددددد = دست دست دست
مامانی شما دایی نداری من نمیدونم این کلمه از کجا به لغت نامه ات اضافه شده چون من یادت ندادم!!!!!!!!!!!!!!!!! البته مطمئنم که واج ارایی خودته.بعضی وقت ها هم که می خوای بگی بیا پیشم ، سرتو تکون میدی، اینجوری
قربونت برم عزیز دل مامانی
تفریح دیانا خانوم توی خونه: از زیر این میز به زیر اون میز
آخرین عکس ها از ماه یازدهم:
عزیز دل مامان وبابا، دختر گلم ، این روزها اونقدر دلبری می کنی که تمام کار ما شده نگاه کردن ولذت بردن از نازو اداهای شما. تازگی ها یاد گرفتی در کابینت ها رو چطور باز کنی . موقعی که دعوات میکنیم که نکن داد میزنی و می گی : اااااااااااااااااااااه!وقتی بابا اصغر با کامپیوتر کار می کنه بدو میری سر وقتش و موس و کیبرد رو از روی میز میندازی پاپپن و هزار کار دیگه ، اخر سر هم بابا اصغر اعتراف می کنه بهتون که بابا جون غلطت کردم 18 اسفند جشن عمه سپیده بود ، ایشاله که خوشبخت باشن . این روزها منم شدیدا درگیر کارا و برنامه های عید هستم و کمتر می تونم به وبلاگت سر بزنم. کلی ایده برای اولین عید و جشن تولدت دارم . پس تا عید ..............