دیانادیانا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

*دیانا * الهه ی ماه

ماه شانزدهم

1392/5/24 10:23
1,949 بازدید
اشتراک گذاری

عکس های ماه شانزدهم

 

 

 

چقدر قلبت زیباست

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ، چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر

می خوانمت تا دلم آرام بماند، فرزندم

 

سلام به روی ماه دختر یکی یدونه ی گل گلاب مامان و باباش. خیلی دوست داریم عزیزم. اونقدر شیرینی که نگووووووووووووووووووو

می خوام اول از همه کلمه های جدید به لغت نامه ات اضافه کنم:

دو ، دو ، سی ، چا = یک ، دو ، سه ، چهارتشویق

بیدی = بده خنده

دوو = توپنیشخند

 

بریم به سراغ خاطراتمون . خاطره ی اولین نماز خوندن دیانا بانووووووووووووومژه

اولش با مهر دزدی شروع شد. موقع نماز خوندن ما میومدی و مهرو بر میداشتی و د بدووووووووووووووووو!! بعد از یه مدت عاشق چادر نماز بنده شدی! موقع نماز خوندنم میای مهرو برمیداری و بعدش چون چادر نماز من از اونایی هست که وسطش بهم دوخته ست شما چادرو میزنی بالا و میای تو چادرم! حالا بیا نماز بخون!! من میرم سجده شما مثل میخ وایستادی!! حالا خدا خودش قبول کنه نیشخند کل نماز خوندنمون شده خنده بازار ملک و ملکوتخنده  یه روز بابا اصغر که می خواست نماز بخونه و اینجانب در اشپزخانه مشغول پخت و پز بودم ناگهان بابا اصغر  صدام کرد :فلوووووووووووووووووووووووووور

ما هم از آشپزخانه سریع به اتاق دویدیم و چه دیدیم!تعجب

 وقتی سجاده باز میشه، ادای ما رو درمیاری! میری رکوع و توی رکوع هم چون دیدی ما چیزهایی رو زمزمه می کنیم به نشانه ی اون زبونتو هی میاری بیرون و بعد میری به سجده که سجده کردنت مثل به شکم خوابیدنه!!!!!!!خندهقهقههخنده واقعا صحنه ی قشنگی بودفرشتهبا خندیدن ما هی نمازتو تکرار می کردی! فکر کنم یه 8 رکعتی خوندیخنده

یه چیزی هم برات بنویسم اونم اینه که لحن  صدا کردن ماما و بابات طوری هست که به قول بابا اصغر دل ادم کباب میشهخجالت

چشممون هم روشن!! میری در یخچال رو باز می کنی و میشینی توش!!عصبانی

ماشین لباسشویی رو هم که نگوووووووووووووووو! شده گاوصندوق جنابعالی ! هر چی برمیداری از توی ماشین لباسشوی پیداش می کنم! روزی هزار بار درشو بازو بسته می کنی!!عصبانی

در کابینت هارو با روبان بستم! فقط به پیشنهاد یکه از دوستای پزشکم یه کابینت با ظروف پلاستیکی رو در اختیار شما قرار دادیم که روزی چند بار همه رو میریزی بیرونو میری توی کابینت میشینی !! اوه

مهربونیت هم که حرف ندارهمژه یه بغل بغل های می کنی که دل ادم غش میرهبغل قبلا فقط بوس میفرستادی حالا از لب هم می بوسیماچ

خوب میدونی لباس های بیرون ما کدومه. کافیه بابا اصغر پیراهنش رو عوض کنه! میری جورابشام میاری بعد میری جلوی در وایمیستی که تو رو هم ببره!! خندهاون روز هم شلوار بابا اصغر رو با خودت کشون کشون برده بودی دم در وایستاده بودیخنده حالا اگه نبردت بیرون قیامتی به پا می کنی که نگو! جیغ ، داد  و صدا کردن : بابا بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااگریه خوب که بابا اصغر صبح ها قبل از بیدار شدن شما میره اداره وگرنه پروژه هااااااااااااااا داشتیم!!!چشمک

 

فعلا عکس ندارم  چون درگیر خاله بازی های ماه رمضان هستیم .چشمک

زود برمی گردیم

 

 

****************************************************

 

  ** بعد از تاخیر طولانی ما آمددددددیم**

نوشته شده در 21 مرداد

 

اول از همه سلام. دختر یکی یدونه مامان شرمنده که این همه با تاخیر اپ شدیم. در عوض کلی خاطره و ماجرا برا تعریف کردن دارم. تاخیر مون به سه دلیل بود :

1- تمام شدن اعتبار اینترنت گریه

2- سوختن کامپیوتر ،سیم تلویزیون ، ماشین ریش تراش ، دو سه تا لامپ که به دلیل ندانم کاری بعضی ها اتفاق افتاد ولی من باب احترام اسمشان آورده نمی شود ( خدا رحم کرد یخچال نسوخت!! ) (حرص ادم بیشتر از اینه که حالا اون بعضی ها اشتباهشونو هم قبول نمی کنند و ...)عصبانی

3- مسافرت 3 روز به منطقه آزاد ارسهورا

 

نمیدونم از کجا شروع کنم. اول کلمه های اضافه شده به لغت نامه ات رو می نویسم:

نی نی

بیی : بله

گدی : گردو

زز : زلزله ( موقع تکون خورردن گویهای بلوری لوستر)

قام قام : صدای ماشین

قااا قا: صدای اردک که در مسافرت یاد گرفتی

آب بیدی : آب بده

دو : دوش حمام

آتی : کلمه ی ترکی - فارسی به معنی انداختن ( ترکیش میشه آت که اولین بار دانیال کشفش کرده)

 

کارای رو که این ماه انجام میدی :

بوس از لب

نشان دادن موهات

نشان دادن دستات

نشان دادن چشمات

وقتی می گم چشماتو ریز کن به صورت خیلی بامزه چشماتو می بندی

اکثرا معنی و مفهوم کلمات رو میدونی. مثلا برو جوراباتو بیار میری میاری و ...تشویق

خوب بریم سراغ خاطراتمون.  عرض دو هفته بعد از اولین مروارید  6 تا دیگه هم دراوردی که الحمدلله همشون بی دردسر بودن. هوراالان هم هشتمی دراومدهنیشخند نه به دیر دراوردنت نه به همگی دراوردنت!خنده

دومین ماه رمضان هم با حضور سبز شما سپری شد.مژه واقعا خیلی ناناز شدی.مژه البته از اول هم بودی هااااااااااا ولی حالا بیشتر شدی.مژه بعضی وقتا شبها توی خواب حرف میزنی !نیشخند

یه بار بعد از افطار دور هم نشسته بودیم که بابا اصغر گفت برای دیانا چه آرزوی داری :خیال باطل

منم گفتم خیلی دوست دارم زودتر برام چه چه بزنه ( عاشق شیرین زبونی های دختر بچه هام)نیشخند

که یهو شما رو کردی به من و گفتی : چه چه - چه چهقهقهه

منو بابا که از خنده غش کرده بودیم .تو هم زود زود می گفتی چه چهقهقهه

یه شب نصفه شب پاشدی منم اومدم اوردم پیش خودمون بعد شما به جای شیر خوردن برگشتی بابا اصغر رو بغل کردی و اونطوری خوابیدی.بغلخواببغل اونقدر اون لحظه برای بابا اصغر  و من شیرین بود که نگو. بابا اصغر هم که دو تا بال در اورده بود.فرشته

پدر جون (بابای مامان فلوریا) یه باغ گردو توی اسکو داره.خوشمزه پارسال شما خیلی کوچولو بودی و معنی گردو رو نمی فهمیدی. سوال این ماه که رفتیم باغ برای چیدن آلبالو و زردالو شما چشت به اولین گردوی عمرت منور شد.چشم پدر یه شاخه شکسته رو اره کرد و این باعث شد چندتا گردو زمین بیفته. برات یه سطل اوردم و شما یکی یکی جمع کردی .خنده از بس ما گفتیم گردو گردو دیدیم هر گردوی که برمیداری می گی گدی!خنده

16 و 17 و18 مرداد رو هم سه نفری رفتیم مسافرت. بقیه خاطرات رو به صورت تصویری می گم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در رو بابا اصغر بست تا تنبیه بشی ولی تو خوشت اومد!!خنده

چقدر بچه داری سخته مامانی خودم خوابم اومد ولی عروسکام نخوابیدن!!خواب

چه می کشی از دست من مااااااااااااادرنیشخند

   عشقت شده این خونه! هی میای از دست منو بابا می گیری مهمون می بری تو خونت ! هر کی هم میاد خونمون زود میری توی خونه ات میشینی تا اون بیاد توی خونه ی شما بشینهخنده

اینم از گدی های شما که بالا توضیح دادم ( همان گردو)نیشخند

عکس غیر اخلاقیمشغول تلفن

بی زحمت چشماتونو درویش کنیدعینک

توی باغ داخل حوض، آب تنی کردی  واین عکس مطلق به مراحل خشک شدنتهخجالت

سفرنامه ی دومین مسافرت

روز چهارشنبه 16 مرداد رفتیم منطقه ی ازاد ارس.مژه دست بابا اصغر درد نکنه که از قبل هتل ارس رو رزرو کرده بود و نگران پیدا کردن جا نبودیم.تشویق روز چهارشنبه خیلی خلوت بود طوری که من بهش می گفتم شهر ارواح!!شیطان توی هتل یکی ما بودیم ویکی هم اردوی تیم ملی وزنه برداری با حضور رضازاده ی تپل مپل خنده صبح که رفتیم توی رستوران هتل صبحانه بخوریم این مردان قول پیکر باعث وحشتمون شده بودن!! شیطاناونقدر می خوردن که نگو!! خنده  از روز پنجشنبه کل شهر و هتل ول وله شد! ارس 120 کیلومتر از تبریز فاصله داره. شما هم که کل مسیر رو هم رفت و هم برگشت توی خواب ناز بودی.خواب

این عکس مطلق به مسیر رفته که شما خوابین

توی سوئیتمون پاشدی که به محض دیدن یه تلفن که به قول خودت اووو بود از خود بی خود شده بودیآخ

پنجشنبه صبح رفتیم آسیاب خرابه ولی ورودی آسیاب خرابه رو بسته بودن و بهمون گفت برگردیدددددددددددد!!!!!!!!!!!!!! به دلیل آلودگی آب توسط یکی از کارخانه ها تا اطلاع ثانویه  بسته می باشد!!!!! حالا چرا مسئولین گرامی توی شهر اطلاع رسانی نکرده بودن تا ما 32 کیلومتر بی خودی نریم الله و علللللللللللمقهر

اینم مسیر آسیاب خرابه بود. رودخانه زیبای ارس یا همان آراز. مرز بین ایران و جمهوری آذربایجان، ترکیه و ارمنستان

اینور رودخانه ایرانه و اونور هم نخجوان . از بس مرزداران عزیز که تک تیرانداز تشریف دارن اینور و اونور رودخانه کمین کرده بودن آدم می ترسید به رودخانه نزدیک بشهوقت تمام

کلیسای سنت استپانوس در 17 کیلومتری ارس

ورودی کلیسا

 

 

داخل محوطه ی کلیسا یه استخر پر از ماهی قزل الا بود. توی منوی رستوران داخل محوطه کباب ماهی بود که ماهی همین استخر رو می گرفتن و جلوی چشمان ما کباب می کردن. اکثرا مردم همین غذا رو سفارش میدادن. ما هم با ترس سفارش دادیم ! چون از تیغ هاش می ترسیدم!استرس اونقدر خوشمزه بود که به ما امان نمیدادیخوشمزه

اینم همون استخره

و اینم سد ارسلبخند

 

 

 

 

 

روز جمعه مسیر برگشت به تبریز و بازم خواب شیرین در ماشین خواب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مهسا مامان نورا
29 تیر 92 21:04
الهی فدات شم خاله چه شیرین کاریهایی در میاری نازم ماه شانزدهم هم مبارک


قربون خاله ی مهربوووووووووووووووووووووون
مامان پانى
29 تیر 92 21:44
قربون أون اداهات كه دقيقا مثل پانياست 😘😘😘😘💋💋💋💋💋💋💋🌺🌸💐


قربون مهر و محبت و صفاتووووووووووووووون
مامان ستیانفس
30 تیر 92 10:36
دیانای نازنینم شانزده ماهگیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ



ممنونم از مهرو محببتتون
مامان بنیتا
30 تیر 92 16:20
15 ماهگی مبارک عزیزدلم ....ماشالا خیلی عسل شدی ها خوشگل خانومی با این کارات


ممنونم از لطفتون خاله جووووووووووووون
فرشته مامان ضحـــــــــــــــا
31 تیر 92 11:52
سلام بر روي ماه دياناي خاله
16 ماهگيت مبـــــــــــــــــــــــارك باشه عزيز خاله
الهي قربون نماز خوندنت برم
خوبي فلوريا جون؟؟؟؟
چند شب پيش خوابتو ميديدم،انشاالله كه خيره.ديدم من و مامانم رو به يه جشن عروسي دعوت كردي كه عروسش شما هستي و لباس عروست حرف نداشت و كلي بهمون خوش گذشته بود.انشاالله عروسي ديانا جـــــــــــــــــــــــــون


دیانا: ممنونم از خاله ی مهربوووووووووووووونم
فلوریا: سلام فرشته جون.شما خوبید؟نماز روزهاتون قبول حق. بابا چه خوااااااااااااااااااااااابی! پریشب هم مامان خودم توی خواب دیده که من بهش سه تا سیب قرمز خیلی خیلی بزرگ دادم!! که اونم یکیشو داده به مادربزرگ خدا بیامرزم اونم کلی خوشحال شده. والله چه عرض کنم. ایشاله که خیره. از روی ماه دختر گلم ببوس
سارا مامانی شیدا
3 مرداد 92 15:36
ای جووووووونم دخمل شیرین زبون شیرین عسل نمازت قبول باشه عزیزم مامانی اگه نماز قضا داشتی بده دیانا جون برات بخونه به کارات برسی


نماز روزه های شما هم قبول باشه خاله جوووووووووووووووون
مامان فلوریا: سارا جون از وقتی این دیانا بانو بدنیا اومده ما شدیم یکی از تنبل ترین بنده های خدا ! نمازهای دقیقه 90 هول هولکی! دینو ایمونم شده این دیانا بانووووووووووووووووووووو
متین
11 مرداد 92 20:54
سلام مامان مهربون نماز روزه هاتون قبول باشه و در کنار خانواده لحطات خوبی رو سپری کنید ماشالا چه دخمل نازی خدا براتون نگه داره از طرف من ببوسیدش میشه پسر منم تو جمع دوستای دیانا جون قبول کنین ؟ ما رو هم خبر کن تا لینک کنم
مامان ستیانفس
13 مرداد 92 13:17
فلوریاجون مثل اینکه ماه رمضون خیلی تنبل شدیها خانم م م م م م م م م بابا یه عکسی،مطلبی!!!دلمون واسه دیانا بانو یه ذره شده
الهام مامان تيانا
15 مرداد 92 17:17
الهي خاله به قربونت بره ميتونم تصور كنم اطواراتو.پس يه عالمه بوووووووسسسسسسسسسسسس فلور جون سلام خوبي عزيزم ؟ كم پيدايي ،نمياي سراغمون بابا دلمون تنگ شده واستون . التماس دعا
مامان ستیانفس
17 مرداد 92 22:37
دلها همه بهاران شد از شمیم باران مه رخ نموده امشب در عید روزه داران هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران عیدتون مبارک گلم
منا مامان کورش
18 مرداد 92 18:35
سلام عزیزم عیدت مبارک دیانا جونم عید شما هم مبارک
هدی مامی مه نیا
21 مرداد 92 16:57
قربونت برم خاله جون
مهسا مامان نورا
22 مرداد 92 15:07
خاله یه سر بیا 4 پست آخر و جدید آپ کردم با دنیایی از خبر







اوووووووووووووووومدم
سارا مامی عسل
22 مرداد 92 20:35
دیانا جون همه عکسات خوشکلن


تو کمد رفتی واسه چی خوشکله

عکسهای دریا هم خیلی خوشکله


سلام خاله سارا، عسل جون حالش خوبه؟
والله خودمم نمیدونم چرا میرم جاهای بلند و تنگ!! فکر کنم غیر ارادی هست!!!
جای شما هم خالی. خیلی قشنگ بود
مامان ستیانفس
22 مرداد 92 21:55
سلام سلام صدتا سلام
خیلی عکسهات نازن دیانا جووووووونم وخودت خیلی نازتری
اولین عکس کنار رودخونه عالیــــــه
دلم واستون یه ذره شده بود
ماشالله حسابی شیرین شدی عسل خاله
میبوسمت هزار تا


سلام سلام هزارو سیصد تا سلام
خوبید خاله جون؟ ما هم دلمون یه ذره شده بود. مامانم عاشق همون عکس کنار رودخونه است . ای ول به تفاهم. راستی به تولد ستیا چیزی نمونده هااااااا. ما هم خودمونو دعوت می کنیم. عکس خونتونو داریم میایم پیدا می کنیم . اول میریم قلک ستیا رو برمیداریم بعدش پشت مبل قرمزتون غائم میشیم وقتی کیک تولد اوردین میپریم وسطو جیغو دست و هورا می کشیم!!!! نقشه مون حرف نداشت نهههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!
( بابا ما شوخی کردیم هااااااااااااا حالا یهو قلک ستیا گم میشه اونوقت فکر می کنین ما اونورا اومدیمو برداشتیمش!!)
فرشته مامان ضحـــــــــــا
23 مرداد 92 7:46
خوش آمديـــــــــــــــــــــــــــــد

سلام

اي جووووووووونم الهي خاله قربونت بره.دلم براتون يه ذره شده بود.

آخ دندوناشو ببين ديگه حسابي بزرگ شدياااااااااااااا دياناي عزيزم

گل سرهات مبارك باشه

خاله به ما هم گردو ميدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

يادش بخير دوران نامزدي ما هم به اون كليسا رفتيم ولي اون موقع داشتن درستش ميكردن،پر داربستي بود.هميشه به گردش خانمي






سلام خاله فرشته

قربون محببتون

دل ما هم براتون حسابی تنگ شده بود.

دندونام قشنگن؟؟ همه می گن خیلی بهم میاد.

کل باغ رو به شما میدم ، بفرمائید.

شما دوران نامزدی اونورا چیکار داشتین!!! دوتایی رفته بودین یا با خانواده؟؟ فکر نمی کنید قلب مامان فلوریای من مشکیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

از روی ماه قند عسل ما ببوسین

دوستون داررررررررررررررررررریم


مامان ضحی
23 مرداد 92 10:34
سلام خاله جون ماشالله برا خودت خانوم شدی. معلومه حسابی خوش گذرونی کردی همیشه شاد باشی عزیزم


ممنونم از لطف و محببتون خاله جون
جای شما خالی ، خیلی عالی بود
ریحانه مامان آرمیتا کوچولو
23 مرداد 92 13:17
سلام چه ني ني نازي داريد خدانگهدارش باشه با اجازتون لينکتون کردم خوشحال ميشم به آرميتاي نازمنم سر بزنيد و ني ني ما رو هم به عنوان يکي از دوستان وبلاگيتون لينک کنيد


سلام به دوست جدید وبلاگی : مامان ریحانه و آرمیتا خوشگله
ممنونم از لطفتون خانومی. اول بهتون سر زدم بعد این پاسخ رو براتون نوشتم. هزار ماشاله به دردونه ی خوشگلتون. وبلاگ خیلی قشنگی درست کردین. البته وقت نشد همه ی پست هارو ببینم ولی در اسرع وقت دوست دارم کل خاطراتشو بخونم. خوشحال شدم که یه دوست هم به دوستای دیانا اضافه شد. امیدوارم دوستان خوبی برا هم باشیم. با کمال افتخار لینکتون کردم. روی ماه آرمیتا جونو می بوسم
منصوره مامان زهره
23 مرداد 92 16:09
ماشالله خاله هرچی بزرگتر میشی ناز ترم میشی، عکساتم یکی از یکی قشنگتره!
15 ماهگیتم مبارک


ممنونم از لطفتون خاله منصوره جوووووووووووووون
با چشمای نازتون می بینید. روی ماه زهره جونو ببوسین
فرشته مامان ضحــــــــــــــــــا
25 مرداد 92 13:35
نه بابا با خانواده شوهري،مگه نميدوني من خودم قلبي قره تر هستم.گفتم يه وقت فكرهاي بد نكني
ديانا جونو ببوس


پس تحت مراقبت های ویژه ی مادر شوهر رفتی!!!!!
اصلانم فکر بد نکردیم اصلاااااااااااااااااا
مامان بنیتا
27 مرداد 92 14:46
16 ماهگی و مرواریدای جدید مباررررک عزیزم
قربونت برم که اینقدر شیرین زبون شدی عسلیییی
عکسات خیلییی قشنگن عزیزم مخصوصا اون عکسه که رفتی تو ویترین خیلی بامزه ست


ممنونم خاله ی مهربونم
شما عزیز دل هستین. چشماتون قشنگ می بینه خاله جون
زهرا مامان ارتا
28 مرداد 92 18:20
چه عکسای خوشگلی چه دخمل خوشگلی چه خواب ناز و معصومانه ای خدا حفظش کنه به وبلاگ ما هم سر بزنید خوشحال میشیم


ممنونم از این همه لطف و محبت بانو
از آشناییتون خوشبختم. خدا فرج خیر بده عزیزم. ایشاله به سلامتی و به زودی آرتا جون به جمع دوستاش به پیونده.