دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره

*دیانا * الهه ی ماه

ماه هجدهم

1392/7/24 17:35
1,947 بازدید
اشتراک گذاری

 

عکس های ماه هجدهم

 

روز به خورشید می نازه ، شب به ماه

و ما به داشتن دختر عزیزی مثل تو

 

سلام عزیز دل مامان و بابا.  قربون قد و بالات برم دختر دلبرکم.

اونقدر نازی ، اونقدر ماهی ، اونقدر دلبری می کنی که هوش از سر ما می پرهبغل

***************************

  اولین جمله ی دیانا:

این چینه؟  = این چیه؟هورا

***************************

مامان فلوریا : کی از همه قشنگتره؟

دیانا : من منبغل

**************************

دیانا ماه کو؟

دیانا : اشاره به آسمان و گفتن ماه ماه ماهمژه

**************************

هر جا پیشی می بینی با ذوق و شوق میری کنارش و با پات نازش می کنی

************************

صبح ها موقع جمع کردن لحاف ها ، لحاف خودتو کشون کشون و با زور میاری میدی تا من بذارم کمدخنده

************************

وقتی میریم بیرون بهت می گم روسریم کو ؟ میری میاری بعدشم می گم آخه کیف ندارم تو هم میری کیفمو میاری نیشخند

**********************

وقتی می گم با تلفن صحبت کن دستتو میذاری روی گو ش ات و الکی حرف میزنیبغل

*********************

من از بچگی عاشق مدرسه و لوازم التحریر بودم. اوایل شهریور که کتابمونو می خریدیم همون روز با خاله سونیا میشستیم و جلدشون می کردیمبعد بی صبرانه منتظر می موندیم تا اول مهر.خیال باطل

4 روز دیگه اول مهر هستش و مدرسه ها باز میشن. بی صبرانه مشتاق اونروزی هستم که تو رو ببرم مدرسه . وااااااااااااااااااااااااای یعنی میشه اونروز رو ببینمخیال باطل مقنعه ی سفید با مانتو و شلوار صورتیخیال باطل کوله پشتی فینگلینیشخند  مداد و پاکنو و ....ابلهوای که دلم غش رفتبغل

یار دبستانی من ، با منو همراه منی

چوب الف بر سر ما ، بغض منو آه منی

 

آرزوی مامان فلوریا:

پرفسور دیانا خیال باطل

 

 

دیانا و ماه مهر:

 

92/7/7

سلام عزیز دلم. قربون قد وبالات برم. دختر یکی یدونمونقلب

اولین خبر این ماه : پدر جون و مادر جون 15 مهر مشرف میشن به حج تمتعهورا

32 روز اونجان. دلمون شدیدا  تنگ میشه گریه

دومین خبر خوشمزه این ماه: دیانا و محصولات ماه مهر که به روایت تصویر هستشخوشمزه

بریم سر وقت تکمیل لغت نامه ی دیانا بانووووووووووووو:

ماه

مو

هاپ = هاپو

سی= سیب

آب

ان= انگور

قوقی= به مورچه و حشرات ریزه میزهخنده

 

اونقدر تو دل برویی که همه عاشقتنقلب  بریم سراغ عکس ها

 

 

 

 

 

جلوس دیانا روی گردوهای باغ پدر جونگاوچران

 

 

** سفر 32 روزه ی پدر جون و مادر جون به سرزمین وحی **

 

92/7/17

 

سلام دختر ناز مامانی و بابایی. بالاخره 15 مهر 92 پدر جون و مادر جون رفتن حج تمتعبامن حرف نزن وای که دوری از این دو فرشته برا ما چقدر سختهگریه ایشاله که به سلامتی برگردنخیال باطل پدر جون می گفت بدین دیانا رو بذارم توی ساک ببرمخنده  همکاری شما با منو بابات توی این چند روز مثل همیشه بی نظیر بود. واسه همین با ارامش حجاج مونو بدرقه کردیمتشویق

یه چند کلمه از خودت بنویسم بعد بریم سراغ  عکس ها.

اول از همه لغت نامه تو تکمیل کنم:

اولین کلمه ی ترکی: ده = به زبان ترکی* جه *= به زبان فارسی* بیا*خنده ( ما یاد ندادیم خودت یاد گرفتی)قهقهه

تیس تیس = ادکلننیشخند

میسی = مرسی

ادو = الو

به به

نی نی

نه

 با = بالا

بابادی = بادکنکقهقهه

وقتی ازت میپرسم مثلا فعلان چیزو دوست داری؟ با سرت اشاره می کنی بلهمژه

اونروز دیدم جنابعالی داری با گوشی حرف میزنی!! به زبان خودت : ادو ادو  مشنی نه مشنی میشنی جی دا منه ......قهقهه اولش فکر کردم توهم زدی و الکی داری با گوشی حرف میزنی .چون آشپزی می کردم کاریت نداشتم. ولی بعد از چندین دقیقه  اومدم از دستت بگیرم دیدم پدر جون داره باهات حرف میزنه!!!تعجب!تعجب کاشف به عمل اومد که  دیانا دکمه ی تکرار رو  زده و خونه پدر جون اینا رو گرفته داره از اون موقع با اونا صحبت می کنهنیشخندقهقهه

بریم سراغ عکس ها:

اینم از پدر جون و مادر جون توی ترمینال حجاج فرودگاه تبریز

قربونتون برم ایشاله که به سلامتی برگردین قلب

 

 

بعد از خداحافظی و بدرقه ی فک و فامیل پدر جونو مادر جون راهی سالن انتظار حجاج شدن. چون فرودگاه محل کار بابا اصغره و ما به همراه خاله سونیا اینا از این موقعیت سوء استفاده کرده و با حجاج داخل سالن شدیمنیشخند همچین حال میده چنین عزت و احترامی نیشخند  از وقتی با بابا اصغر ازدواج کردم فکر می کنم فرودگاه تبریز رو پشت قباله ی ازدواجم زدنقهقهه شما و آقا دانیال گل گلاب میدان رو خالی دیده و شروع به شیطنت کردین اونم چرخ سواری!! اینم بگم که هوا واقعا سرد  بود حتی یه ذره برف هم اومد . منم هرچی توی ساکت بود بهت پوشوندم برا همین توی عکس تپل مپل افتادینیشخند

 

صبح روز بعد که مصادف با روز کودک بود رفتیم خونه ی پدر جون اینا واسه پختن اش پشت پاخوشمزه

منو شما ، خاله سونیا و دانیالنیشخند تیم خیلی خوبی بودیم که شوهرها بعدا ملحق شدنهورا بابا اصغر توی اون گیر و اگیر رفت بیرون متفکر فدای چنین  شوهری بشم قلب. به مناسبت روز کودک برا شما ودانیال کادو خریده بودبغلیه موتور برا شما که عکسشو در ادامه میذارم و یه جرثقیل واسه دانیالتشویق  بهش گفتم آخه واجب بود خوب فردا می خریدی گفت امروز روز کودکه نه فردابغل اونقدر شما دوتا خوشحال شدین که نگو . بغل

اینم عکس آش پشت پای پدر جون ومادر جون با دسپخت فلوریا جون سونیا جوننیشخند

 

 

بعدشم به دو گروه تقسیم شدیم و بردیم به فامیل و در و همسایه دادیمهورا

اینم چندتا عکس از دلبر خودم توی روز کودکقلب

 

 

 

 

 

بغلواینم از هدیه ی بابا اصغر به مناسبت روز کودکبغل

قلبروزت مبارک باشه دلبندمقلب

 

 

 

 

 

*********** خدایا شکرت ***********


92/7/24

 

سلام دختر ناز مامان و بابا. امروز عید قربان هستش. نمی خواستم خاطره ی تلخ مونو توی امروز برات بنویسم ولی بعد تصمیم عوض شد و گفتم بذار توی این روز عزیز از خدای خودم تشکر کنم. ما بنده سرا پا تقصیر و در مقابل لطفت و محبت بی کران خدای یکتا. اولین خاطره ی تلخمون برمی گرده به 22 مهر 92. ساعت 1:30 بعد از ظهر بود که من داشتم لباس شما رو اتو می کردم و شما داشتی با موتورت بازی می کردی. یه قسمت از سیم اتو لخت شده بود و مشغله ی زیاد باعث شده بود که درست کردن سیمو امروز فردا بکنیم! چند بار اومدی جلوم هی گفتی جز بعد رفتی ! تاینکه آخرای اتو کشیدن اومدی جلوم وایستادی و نگام می کردی . یه لحظه که سرمو بالا اوردم دیدم صورتت کبود شد!!!!!!!!!!!!!!! اون قسمت سیم که لخت شده بود توی مشت کوچولوی تو بود!!!! الانم که دارم برات می نویسم اشک از چشمام جاری شده!! خیلی صحنه ی بدی بود!! سریع سیمو از برق کشیدمو مشتتو باز کردم!! قربونت برم که سه تا از انگشتات سوخت!! خواست خدا یه روحیه ای بهم داد که حول نشم و سریع مداوا کنم. یجا خونده بودم که آرد سرد که توی یخچال نگهداری شده در مورد سوختگی معجزه می کنه بالافاصله آردمونو از یخچال در اوردم و دستتو توش فرو کردم! باورم نشد!!! کل گریه کردنت 5 دقیقه طول نکشید!!!!  نمیدونم چی بگم. فقط این شعر به ذهنم خطور می کنه:

گر نگهدار من انست که میپندارم       شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

اگه اون سوختگس ها روی انگشتای من بود تا شب از سوزشش ناله می کردم!!!

اگه اون سیم توی دست من بود مطمئنا برق منو گرفته بود!!!!

ولی چی شد که دستت سوزش نداشت و کلا چی شد که برق خشکت نکرد الله و علم!! خدای مهربون که همیشه حافظ مایی به خاطر همه چیز ممنونم.

گریه ات که قطع شده بود زنگ زدم به بابا اصغر و اونم خودشو بلافاصله رسوند . هاج و واج مونده بود!!! شما شیر خوردی و خوابیدی و بعد از دو ساعت که از خواب پاشدی انگار نه انگار که انگشتات سوخته!! ولی بلا و رفع بلاها به اینجا ختم نشد!! روی زخمات هی پماد سوختگی میزدم. عصر شد و شما مشغول شیطنت بازی!! از روی میزها  خودتو رسونده بودی به میز ارایش من به ارتفاع یک و نیم متر !! منم کنار میز روی صندلی نشسته بودم که سرمو برگردونم دیدم پات جا خالی رفت و تو با کله داری میری زمین که با یه عمل بهنگام از باسنت محکم گرفتم و شما سه انگشت مانده به زمین در هوا به صورت وارونه معلق ماندی!!! قلبم اومده بود تو دهنم!! اگه سرهمی تنت نبود مطمنا با سر خورده بود زمین . چون اگه شلوار پات بود با اون گرفتن من از پات درمیومد! بلای دوم اون روز رفع شد و بریم سر وقت بلای سوم همون شب!!!!!!!!!!!!!!!! شب بابای چسب فوری رو  آورد که یکی از اسباب بازی هاتو درست کنه ! غافل از اینکه ما اینور مشغول درست کرد و شما پشت ما با چسب واقعا خطرناک بازی کردن!! یهو دیدیم جیغ زدی! رومونو که برگردوندیم دیدیم اینیار انگشت اشاره و شست اون یکی دستت( سمت چپ) بهم چسبیدن!!!! ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بازم توی یه عمل انتحاری پریدم رو دستت و محکم انگشتاتو جدا کردم! درست اگه چند ثانیه دیر شده بود انگشتات کاملا بهم می چسبیدن!! حالا بیا و درستش کن !! یه دست سوخته یه دست چسبی!! خدا رو صد هزار مرتبه شکر 

امروز صبح رفتیم بیمارستان تا دکتر یه معاینه ای بکنه. خدا روشکر  همه چیز ختم به خیر شده. یکی از انگشتاتو که نسبت به بقیه سوختگیش عمقی بود پانسمان کردن که اونم شما کندی انداختی دور!! برای بار دوم پانسمان کردن که  هنوز از در بیمارستان خارج نشده بازم پانسمانو دراوردی! امان از دست شیطونک ناز منقلب سلامتی تو بهترین هدیه ای بود که خدا توی این روز قشنگ به ما هدیه داده. از خدا می خوام همیشه بلاهارو ازت دور نگه داره. خیلی خیلی دوست داریم و بابت سهل انگاری خودمون از تو عذر میخوایم.

 

 

شیر زن مامان سه ساعت بعد از برق گرفتگی و سوختن انگشتاش

قلب

این سرهمی تنت بود که از بلای دوم نجات پیدا کردی

و اینم با تاسف فراون انگشتای کوچولوی دیانا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان یکتا و تینا
27 شهریور 92 10:55
وای عزیزم من هم دلم غش رفت برای اون روز یعنی می شه


آرزو می کنیم که بشه
مهسا مامان نورا
28 شهریور 92 12:05
انشاله دل منم با این حرفات غش رفت وای چه لحظه شیرین و دلنشینی ماه منی دیانا


تاج سرین خاله جون
مامان ستیا نفس
29 شهریور 92 11:43
18ماهه شدنت مبارک گلم

مرسی خاله ی ماهم
مامان پاني
29 شهریور 92 23:21
سلام به روي ماه دوست جونم نازم 😊و مامان گلش 🌺
ديانا جون اميدوارم هر چه زودتر بزرگ بشي و مدرسه و دانشگاه و بعد پرفسور ديانا رو ببينيم يه عالمه ميبوسمتون 💋💋💋💋💋
اينم از طرف پانى💋💋💋💋💋💋


سلام از ماست
ممنونم خاله جون. منم روی ماه دوس جون خودمو می بوسم. دوستون داریم
مامان ضحی
30 شهریور 92 10:06
پروفسور دیانا 18 ماهگیت مبارک باشه خاله


ممنونم خاله جووووووووووووووووونم
پگاه مامان آرتین
2 مهر 92 8:38
عزیزم خیلی بامزه بود عکساش.
عزیزم دوست دارمبه خصوص توی کلاس عالی شدی پرفوسور کوچولو.به ماهم سربزن خانومی


سلام خاله پگاه عزیززززززززززززززززززز
ما هم شما رو خیلی دوست داریم. چشم حتما میایم
الهام مامان تیانا
3 مهر 92 13:50
عزیز دل خاله مبارکه جمله بندی کردنت
من که خیلی وقته این جمله رو میگم::::
دوستون دارییییییییییممممممممممممم
ایشالله ارزوی مامان براورده بشه


سلام خاله الهام عزیزم
خوبید خاله جون؟ تیانا جون هم خوبه؟ یه بوس با پست پیشتاز فرستادم به شیراز لطفا بچسبونین روی صورت ماه تیانا جون.
زهرا مامان ارتا
3 مهر 92 15:53
عزیزم ان شاالله هر چه سریعتر دانشگاه رفتن و پروفسور شدنتدیگه کم پیدا شدی خاله


قربون خاله مهربون و نی نی کوچولوی تو راهش
هستیم ولی به صورت نامحسوس. به خدا میایم وبلاگتون ولی چون با دیانا میایم و کیبرد دست ایشون میشه از گذاشتن کامنت عذر می خوام.
منصوره مامان زهره
4 مهر 92 22:00
17 ماهگیت مبارک خوشگل خانوم!!!
امیدوارم همیشه شاهد موفقیت هاش باشید


ممنونم خاله ی مهربووووووووووونم
زهرا مامان ارتا
5 مهر 92 8:13
ایشالاه دیانا جونم عین مامانیش درس خون باشه و رده های بالای علمی رو طی کنه به ما هم سر بزنید خالههمگی تقدیم به دیانا جون


ممنونم از لطفت عزیزم
ما سر میزنیم شما رمزدارش کردین
زهرا مامان ارتا
7 مهر 92 10:21
فلورا جان چشم رو هم بذاری دیانا جون هفت ساله شده و شما اونو به مدرسه میبری ایشالاه دانشگاه رفتن دیانا جونو به ثمر نشستن زحمات شما تقدیم به دیانا جون راستی خاله به ما هم سر بزنید


قرون محبتت عزیزم
فرشته مامان ضحـــــــــــــا
8 مهر 92 9:11
سلام به دوست بي وفام،نيا باشه ولي من باز اومدم

سلام دياناي خاله ،18 ماهگيت مبارك باشه عزيزم

يار دبستاني من با اين عكسها ياد اون روزهاي مدرسه مون افتادم واقعآ يادش بخير

خوش به سعادتشون،فلوريا جون بگو از طرف ما هم دعاگو باشن،التماس دعا

ديانا جون نبينم گردوها رو تنها تنها بخوري هااااااااا






سلام خانوم خانوماااااااااااااااااا

به جون خودم میام سر میزنم ولی چون دیانا هم پیشمه و کیبرد همیشه دست ایشونه از نگذاشتن کامنت عذر می خوام. وبلاگ خودشم فقط 10دقیقه صبح ها چک می کنم اونم وقتی دیانا بانو توی خوابه. اونقدر سرمون مشغوله که صبح تا شبم نمیدونم چطور میگذره.

وای یادته فرشته؟؟ همیشه ردیف اول میشستیم. ردیفمون هم بود: پریا - فرشته- فلوریا- پریسا

دلم برای خودم تنگ شده برای اون دورانم......

مادر بودن خیلی سخته فرشته! وقتی بچه وارد زندگی ادم میشه مادر خودشو از یاد میبره و تمام فکر و ذکرش میشه بچه اش! بچه که بودیم همه می گفتن یه روزی میرسه که حسرت این دوران رو می خورید ولی ما ها هی با خودمون فکر می کردیم وای نه کی بزرگ میشیم! حالا به حرف بزرگترامون رسیدیم. بزرگ شدیم و حسرت کودکیمون رو می خوریم .

ایشاله خودتون تشریف ببرین. چشم حتما به مامان می گم.

دیانا: سلام خاله جونم، میسی. تا بابا گردوهارو تموم نکرده زود بیاین.

روی ماه دختر گلمو ببوس


سارا مامانی شیدا
8 مهر 92 9:15
ای جونم دخمل ناز و شیرین زبون خدا حفظش کنه
دوستم مطمئن باش اینقدر زود میگذره و این عروسک کوچولو میره مدرسه که باورت نشه منم خیلی دوست دارم شیدا جونم زودی بزرگ بشه و مدرسه بره
عکساش خیلی خوشگلن


ممنونم از لطفتون خاله سارای مهربون
فرشته مامان ضحــــــــــا
8 مهر 92 12:35

آشتي آشتي اما من كه دلخور نبودم
واقعآ يادش بخير فلوريا جون ،تازه اولين روز مدرسه وقتي زنگ به صدا درميومد چه بدو بدويي هم ميكرديم كه زود رديف اول رو اشغال كنيم،چه دوراني داشتيم،آدم گريه اش مياد
انشاالله روزي برسه كه دخترامون هم مدرسه اي بشن و مثل مامانهاي خودمون كه با ما ميومدن مدرسه، ما هم همديگه رو ببينيم

واقعا یادش بخیر . یادته همیشه من مبصر کلاس بودم.
یاد باد ان روزگاران یاد باد
مامان بنیتا
9 مهر 92 1:51
عزیز خوشگلم 17 ماهگی مبارک...ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی گلم
امیدوارم سفر حج بی خطر و سراسر معنویتی داشته باشن عزیزم غصه نخور زود می گذره به سوغاتی هایی فکر کن که قراره گیرت بیاد
یه عالمه برای دیانا خانوم گل


ممنونم خاله ی مهربووووووووووونم
این مامان و بابای من مارکوپولو هستن. اونقدر مسافرت میرن و برامون سوغاتی میارن که دیگه سوغاتی به چشممون نمیاد . خیلی بهشون وابسته ایم . بهترین پدر و مادر دنیان. هر کی یه بار والدین منو ببینه عاشقشون میشه و بهمون میگن خوش به حالتون.
مامان امیر محمد(وروجک مامانی)
9 مهر 92 11:23
سلام مامان مهربون میشه بیای وبم نظرتو بهم بگی ....
خیلی برام مهمه


چشم حتما
مامان پانى
10 مهر 92 15:59
💏😍😃
نفسي شما چقدر ماهي خوش بگذره 😘💋💋💋💋💋🍭


چشماتون ماه می بینه خاله جووووووووووووووون
مامان ستیا نفس
11 مهر 92 20:29
سلام دیانا جوووووونم
به به چه گردوها و انگورایییییییییییخاله جووووووون دهنم آب افتاد
فلوریا جون ان شالله پدری ومادری به سلامت برن وبرگردن،خوش به سعادتشون
و امیدوارم در آینده به این آرزوی قشنگت واسه دیانا جونم برسی
دوستتون داریم و هر روز به وبلاگتون سر میزنیم

قابل شما رو ندارن خاله جون، تشریف بیارین تبریز از این قاقانونوچه ها بدیم بهتون.
فلوریا : ممنونم عزیزم ، ایشاله قسنت شما هم بشه .
ما هم شما رو خیلی خیلی دوست داریم
منصوره مامان زهره
12 مهر 92 13:03
آپیم

ممنون که اطلاع دادین
مهسا مامان نورا
13 مهر 92 10:43
ناز خاله 18 ماهگیت مبارک یه عالمه بوس واسه عکسهای نازت


قربون خاله ی مهربون
پگاه مامان ارتین
15 مهر 92 13:17
عزیزم کجایی ددیرآپ می کنی کم پیداییخصوصیو چک کن


ببخشید حالا شما ما رو دعوا نکن . قول میدم تکرار نکنم.چک کردم چیزی نبود!!!
مهسا مامان نورا
15 مهر 92 16:46
عزیزم روز کودک مبارک


ممنونم از مهر و محبتتون
مهسا مامان نورا
18 مهر 92 17:08
خوش به سعادتشون خدا نصیب ما هم بکنه دوباره ایشاله البته با شمای دوست و کوچولوهامون ،خاله تو که داری روز به روز ذلبرتر میشه نازکم


ایشاللللللللللللللللله
ممنونم از مهر و محبتتون خاله جووووووووووووووووون
مهسا مامان نورا
18 مهر 92 17:09
راستی خاله دست بابایی درد نکنه چه هدیه خوسملی روزت مبارک


قابل نورا جونو نداره
زهرا مامان ارتا
19 مهر 92 19:30
روز کودک مبارک عزیزمفلوریا جان ایشالاه پدر و مادر به سلامت برن و برگردن قسمت شما هم بشه انشاالله


ممنونم خاله زهرا
ممنونم از دعای خیرت بانوووووووووووووووووو
فرشته مامان ضحـــــــــا
20 مهر 92 7:36
سلام خانمي
جاي مامان و بابا خالي نباشه،انشاالله شما بريد بيايم پيشوازتون
آفرين به اين دو دختر گل كه سنگ تموم گذاشتن و آش پختن
ديانا جون روزت مبارك خاله



سلام فرشته جون
ممنونم عزیزم، ایشاله شما رو راهی کنیم.
دختر بزرگ کردن برای همچین مواقعی دیگه!
دیانا : ممنونم خاله جون . خیلی خیلی دوستون دارم
پگاه مامان آرتین
20 مهر 92 13:18
جای پدر جون ومادرجون خالی نباشه.ایشالا به سلامتی.
خانم چه آشی حسابی دهنمونو آب انداختی باسلیقه.دخترگلیو ببوس.دوستون داریم ومنتظرتونیم


ممنونم پگاه جون. ایشاله شما رو راهی کنیم اونوقت خودم میام تهران آش پشت پاتونو می پزم.
ما هم شما رو دوست داریم اونم در حد زیاد
منصوره مامان زهره
20 مهر 92 20:22
ان شالله پدر جون و مادرجون به سلامتی برگردن با زیارت مقبول
اون قباله رو خیلی باحال اومدی


ممنونم از لطفت عزیزیم ایشاله قسمت شما هم بشه.
ما اینیم دیگه
مهسا مامان نورا
23 مهر 92 19:32
عید قربان مبارک التماس دعا


عید شما هم مبارک خاله ی مهربووووووووووووووووووووون
مامان ضحی
25 مهر 92 13:06
عزیزم خداروشکر به خیر گذشت مامانی هرصبح واسه فرشته کوچلو چهارقل بخون.
به حاجی هاتون بگید مارو هم دعا کنن

چشم حتماخاله جوووووووووووووون
زهرا مامان ارتا
25 مهر 92 18:24
الهی بمیرم خاله چطور دستای خوشگلت اینجوری شد فلوریا جان گاهی اوقات برای دفع بلا اسفند دود کن بلا همیشه ازتون دور باشه




به خدا کار ما اسپند دود کردنه و صدقه دادنه، حالا ماجرای خودموننوشتم که چه بلایی به سرم اومده! هفته ی پیشش صندلی گذاشتم که برم یه سوپنیک رو بذارم جاش که اصلا نفهمیدم چی شد یهو همه ی پرکس های کابینت یکی یکی ریختن روم و همشون شکستن!!!!!!!!!!!!! پیرکس وقتی بشکنه پودر میشه. تو فکر کن که فرش و صندلی از خرده شیشه پر شده بود! حتی جا نبود که پامو بذارم زمین. دیانا توی اتاقش خواب بود. خدا روشکر که جانی نشد! ولی واقعا چند دقیقه سنگ کوپ کرده بودم!درست دو دقیقه قبلش بابا اصغر اومده بود خونه . برام دمپای اورد تا پامو بزارم زمین!بیشتر از 200 هزار تومان جلوی چشمام پودر شد ! البته من به شکستن اهمیت نمیدم و همیشه چیزی بشکنه می گم فدای سرمون.


طاهر
27 مهر 92 11:05
خدا خودش رحم کرده. خدارو شکر که به خیر گذشته. میگم این سوراخای پریزای برق رو هم با عایق پلاستیکی حتما بپوشونین. من خودم وقتی که بچه بودم یه بار داشتم پیچ گوشتی رو تو سوراخ پریز برق می کردم که لحظه آخر مامان به دادم رسیده بود.


اون که شمایین مثل بادمجون بم میمونین که آفت نداره!!!
بعد میگین چرا بهشت فقط زیر پای مادران است!
پریزای برق خونه عایق دارن . بچه بزرگ کردن خیلی سخته. 24 ساعته باید بپای! همین طوری بزرگ نشدین که دایی طاهر عزیز.
فرشته مامان ضحـــــــــــا
27 مهر 92 12:42
الهي بگردم خاله
واي واي واي اون انگشت هاي كوچولوت بد جوري سوخته
خاله قربونت بره،خدا از بلاها دورت كنه عزيزم
خدا رو شكر كه بخير گذشت.


ممنونم از حس همدری خاله فرشته جوووووووووووون
خدا حافظ همه ی بچه ها باشه
طاهر
28 مهر 92 19:50
اتفاقا آفت زیاد داشت دادیم آفت کش زدن فقط دز آفت کشمون یه کم زیاد شد زد کچلمون کرد بیچاره بچه تو یه روز هفت خان رستمو رد کرده ! خان اول برق گرفتگی ... خان دوم سقوط آزاد ماشالا به دیانا خانوووم پر انرژی و ماجراجوی خودمون

یاد باد ان موهای بلند یاد باد!!!!!!!!!!

عکسای کارشناسی با ارشدو کنار هم بذاریم تا شما رو نگاه کنیم کلی خنده بازر از اب درمیاد! حالا فکر کن دکترا بخونید چی میشه!!!!!!!!!!!


مامان درسا
29 مهر 92 17:21
ای جانم عزیزم دلم کباب شد.اشکم در اومد.ممامانی هرروز براش سپند دود کن.


دل ما هم خون شده بود! خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ختم به خیر شد