ماه چهارم

عکس های ماه چهارم دیانا

امپراطور کوچک

اولین غلتیدن دیانا
مامان دیانا: داشتم آشپزی می کردم که یهو دیدم صدای دیانا قطع شد.سرمو برگردوندم دیدم خانوم خانوما بالاخره موفق شد برگرده.

          عصر روز 91/4/31 ساعت 5:25 رفتیم مطب دکتر و دیانا در بغل پدر جون نشسته بود.طفلی کلی

• میخندید و از آنجایی که به همه میگه   (آقا)  داشت این کلمه رو به دکتر می گفت که خنده
•  تبدیل به گریه شدید شد. من رومو برگردونده بودم به دیوار و خودم داشتم گریه می کردم.
• بعد از تموم شدن سریع دیانارو گرفتم و بدون خدافظی و دستتون درد نکنه مطب رو ترک کردم و
•                                                                                                                
•  رفتم سوار ماشین شدم. توی ماشین کلی به خودم بدوبیرا می گفتم که چرا گوشش رو سوراخ کردم بالاخره دیاناخوابش برد. برگشتیم خونه و موقعی که دیانارو توی تختش میذاشتم
•  
• چشماشو باز کرد بهم یه لبخند زد و باز گفت ( آقا) کلی خوشحال شدم که دیگه درد
• نداشت این عکس هم دو ساعت بعد از سوراخ کردن گوش دیانا خانومه

 این اولین باری هست که دیانا خودش نشسته. آفرین مامان، هوراااااااااااااااااااااااا

گل بود به سبزه نیز آراسته شد

به به

اینم یه رقص آذری!!!!!!!!!!!

 پیدا کنید پرتقال فروش را ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟          

 دالی مامان ، خودم پیدات کردم    

 این تمساح رو مادر جون واسه دیانا خریده.خیلی خوشش میاد مخصوصا وقتی مشت میزنیم توی

صورتش و تمساح میره عقب و دوباره برمی گرده

داریم با دیانا دالی موشه بازی می کنیم.جو گرفتتش!!!!!!!!!

                        دیانا عاشق این اسباب بازی هاست بابا اصغر واسه اش خریده

دو توپ دارم قل قلین!!!! سرخ و سفید و آبی ان!!!!!!!!!!!!!!! میذارم دهن تو نمیرن !!!!!!!!!!!!

 تقبل الله حاج خانوم

 ای جان!!!!!!!! وقتی داشتم عکس می گرفتم به دیانا گفتم بخند مامان اونم اینطوری غش کرد!!!!!!

مامانی فکر نمی کنی برات زوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اولین باری که سوار روروک شدی 13 مرداد 91 بود یعنی درست روز تولد پدرجون.

 احساس مادرانه دیانا!!!!!!!!!!!!!

داری دختراتو می خوابونی مامان؟؟؟؟؟؟؟؟

اینم از پسر دیانا!!!!!!!!!!!!!!!

مامان فکر نمی کنی تو این زمونه یه بچه کافیست!!!!!!!!!!

قربونت برم که دهنتو مثل پسرت کردی!

مامان دیانا: علت اینکه بچه هات اسم ندارن این که دوست دارم خودت واسه شون اسم بذاری . پس تا اون موقع صبر می کنیم

 از آنجایی که دیانا دوست داره انگشت  بخوره الان چشمش افتاده به انگشتای پسرش و توی دلش میگه : بیلال انجوشتتو بخولم مامالی

آخرین عکس از هفته آخر ماه چهارم دیانا مربوط میشه به زلزله آذربایجان شرقی!

شنبه 21 مرداد 91، دو زلزله پشت سر هم با قدرت 6 و 6.2 ریشتر ! دیانا مشغول شیر خوردن بود که یهو خونه لرزید.سریعا ساختمان رو ترک کردیم و رفتیم توی کوچه. 10 دقیقه بعد دوباره با 6.2 ریشتر شروع شد . واقعا روز بدی بود . دیانا از ترس مردم ترسیده بود و  گریه می کرد. شب رفتیم توی پارک خوابیدیم. البته پارکها جا واسه سوزن انداختن نداشتن.این عکس هم مطلق به صبح روز بعد از زلزله هستش با بابا اصغر. بعد از زلزله بیش از 200 پس لرزه داشتیم و هرروز یک پس لرزه قوی با قدرت 5 ریشتر!!!!!!!!!!!!!!!!! درسته که روزهای خیلی خیلی بدی رو سپری می کنیم ولی یک خاطره شیرین در این روزها واسمون اتفاق افتاده و اون غلتیدن های دیاناست.