ماه هشتم
عکس های ماه هشتم
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست
پس به وسعت تمام ناگفته ها دوستت داریم دیانا
دیانای عزیزم ، این ماه فعالیتات زیاد شده ، ماشاله زمین که میذاریم همه جا رو میری وارسی می کنی!! زیر فرش! زیر مبل! زیر تخت!! بشین پاشو یاد گرفتی، صدای اسب در میاری!! شدیدا بادکنک دوست داری، برا همین یه عالمه بادکنک خریدیم . بابا برات یه توپ صورتی هم خریده. وقتی می گم بابا کو؟ به در نگاه می کنی. تا مامان فلوریا برات آواز میخونه شروع به دست زدن می کنی. کلا هرروز بهتر از دیروز. خیلی عاشقتیم. راستی مامانی این اولین محرم شماست که حضور داری. نتونستم شما رو به مراسم شیرخوارگان حسینی ببرم ولی مراسم رو از تلوزیون تماشا می کردیم.حالا خوب شد که نرفتیم چون مداح که مداحی می کرد شما دست میزدی و ابروی ما میرفت!!به جاش با بابا اصغر شب رفتیم به قول اذری ها ( شاخسین) .
اینم چندتا عکس از دلبريهای ديانا جووووووووووووووون:
داری دست میزنی
داری با غرور چهار دست وپا میری
اندر حکایت شیطنت های دیانا !!!!!!!!!!!!!!!!!
مامانی، حس کنجکاویت شکوفا شده! یه لحظه که تنهات میذارم برمی گردم می بینم جا تره و بچه نیست! از زیر میز و زیر مبل و توی ماشین لباسشویی پیدات می کنم!!!! بعضی وقت ها کارایی می کنی که واقعا تمام اعضای بدنمون به لرزه میافته. عشق سیم و چراغ داری! فکر کنم مهندس برق بشی!!! دکوراسیون خونه رو کلا زدی بهم! از ترس جنابعالی جلوی هر سوراخ سومبه رو می گیریم! بیشتر ترسم از شومینه است. دارم باهات ( جزه) تمرین می کنم . داری خوب جواب میدی. چون وقتی بهت می گم جزه سریع سر جات میستی و به من نگاه می کنی. خدا از تمام قضاها و بلا هاحفظت کنه دلبندم .قربون شکل ماهت برم عزیز دلم
*********************************************
مامان فلوریا لباس هارو از ماشین دراورد تا ببره پهنشون کنه که موقع برگشت با این تصویر مواجه شد!!!!!!!!!
بازی دالی موشه از نوع زیر میزی!!
مثلا رو فرشی انداختیم که فرش ها کثیف نشن! ولی شما همیشه جمع می کنی تا رو فرش بشینی!!!
شما داری زیر میز ناهار خوری دنده عقب پارک می کنی!!
موندم که چطور درست پارک کردی!!!!!!!!!!!!!!! البته میدونم دست فرمونت به مامان فلوریا رفته.آفرین دخترم
از اشپزخونه برگشتم دیدم نیستی دنبالت گشتم و بدین سان پیدات کردم!!!!!!!!!!!!!
البته عذرخواهی میکنیم به خاطر این عکس: خوب دیگه گل پشت و رو نداره!
شیرین کاری های تازه ی دیانا جوووووون!!
ای جانم: مامانی دیگه داری برا خودت يه لغت نامه درست می کنی. پیشرفتت فوق العاده است.
کلمه هایی رو که کامل بلد شدی:
ماما
بابا
جزه ( همون خطر)
دیش( گلاب به روتون)
ددددددددد(دردر)
***********************************
بلدی با نگاهت جای کیتی، تمساح و توپ رو نشون بدی.
چند روزی هست که بی قراری می کنی اونم از نوع شدید یه بار هم تب کردی فکر کنم داری مروارید دار میشی.
فیگور متفکرانه وحسابگرانه!! (قلکت رو بغل کردی و حتما شب زیر بالیشت میذاری!)
قربون اون لب غنچه ايت برم ممممممممممن
مثلا مامان دوتا میز جلوی شومینه گذاشته که من نرم!! مامان فکر کردی!!!!!!!!!!! به من مي گن ديانا خطر
آی حال ميده با بابا اصغر شیطونی کردن و حرص مامان رو دراوردن!!!!!!!!!!!!
تو رو خدا شطرنجی کنید!!!!!!!!!!!!!!! نگیر مامان نگیر!!!!!!!!!!!!!
تقصیر باباست که داره به من طفل معصومه 7 ماه و 13 روزه اب انار میده! من فقط دستشو رد نمی کنم! امان از دست بابایییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! امااااااااااااااااااااااااااااااان!
9 /9/ 91 شام مهمون بودیم قبلش رفتیم یه عکس توی آتلیه انداختیم .توی آتلیه مگه شما می خندیدی! بعده 5 دقیقه شکلک دراوردن بالخره عکس دلخواهت رو انداختیم . سفارش دادیم سایزش بزرگ باشه و از نوع لمینت. خیلی قشنگ شد. عکس رو بالای شومینه زدیم. چون عکس بزرگ بود و امکان اسکن نداشت مامان نابغه از روی عکس ، عکس انداخت تا توی وبلاگ بذاره.
بابایی برا تلویزیونمون وایرلس خریده تا من از اون طریق هم به وبلاگم سربزنم. موقعی که وبلاگم رو دیدم بدوبدو رفتم دختر خوشگل توی وبلاگ رو (که خود نازم باشم) ناز کنم. ولی دستم نمی رسید.منو می بینید که؟! به صورت زیرنویسم هاااااااااااااااااااااااا
اولین روز برفی دیانا :
26 اذر 91 اولین روز برفی دیانا جووووووووون بود. خیلی دلم می خواست با دختر نازم یه ادم برفی درست کنم ولی چون هوا خیللللللللی سرد بود نمی تونستم شما رو بیرون ببرم تا اینکه امروز صبح دل رو زدم به دریا و با خودم گفتم حالا که دیانا رو نمی تونم ببرم بیرون تا برف بازی کنه برف رو میارم تو خووووووونه!!!!!!!!!!!!!!! این بود که با شما شال و کلاه کردیم و یه لگن برداشتیمو رفتیم حیاط و برف جمع کردیم آوردیم خونه و بقیه داستاااااااااااان.........................
اول لباس پوشیدیم
دوم منتظر شدیم تا مامان لباس بپوشه
بعد رفتیم برف اوردیم.ای جااااااانم: مامانی این اولین برفی هستش که داری بهش دست میزنی
مامان فلوریا خواست برام اولین ادم برفیمو درست کنه که من اصلا باهاش همکاری نکردم و مامان زشت ترین ادم برفی دنیا رو برام دست کرد!
چشمم افتاده بود به روروکم و ادم برفی رو تحویل نگرفتم
روبان قرمزش خیلی قشنگه
عرض جیم ثانیه کله پاش کردم
و مثل همیشه تست طعم و مزه که اصلا خوب نبود
و این بود داستان اولین ادم برفی دیانا. بالا رفتیم ابر بود پایین اومدیم برف بود اخر عاقبت آدم برفی تلخ بود!!
راستی مامانی فردا یعنی 28 اذر وارد نه ماهگیت میشی. قربونت برم الهییییییییییییییییییییییییییییییییی.