دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

*دیانا * الهه ی ماه

ماه پنجم

عکس های ماه پنجم دیانا     **پرنسس کوچولو**     عید فطر بابا اصغر مارو برد دردر و این اولین باری هستش که دیانا به ائل گلی تبریز میره. خیلی از استخرش خوشش اومده بود. از خوشحالی بال دراورده بود و مثل کلاغ های اونجا پرواز می کرد و بجای قار قار جیغ می کشید!!!!!!!!!   عکس دیانا با پسرخاله اش آقا دانیال گل و گلاب دانیال برای بدنیا اومدن دیانا لحضه شماری می کرد حتی یه بار که با ما رفته بودیم پیش دکتر بهش گفت: اجازست دینانا رو زود در بیاریم! لازم به ذکر که دانیال اسم دیانارو میگه دینانا!!! الان هم با اینکه خیلی دیانارو دوست داره ولی بعضی وقت ها یه نیشکونی میگیره که جیغ دیانا بلند ...
9 شهريور 1391

ماه چهارم

عکس های ماه چهارم دیانا           امپراطور کوچک      اولین غلتیدن دیانا مامان دیانا: داشتم آشپزی می کردم که یهو دیدم صدای دیانا قطع شد.سرمو برگردوندم دیدم خانوم خانوما بالاخره موفق شد برگرده.           عصر روز 91/4/31 ساعت 5:25 رفتیم مطب دکتر و دیانا در بغل پدر جون نشسته بود.طفلی کلی میخندید و از آنجایی که به همه میگه   (آقا)  داشت این کلمه رو به دکتر می گفت که خنده  تبدیل به گریه شدید شد. من رومو برگردونده بودم به دیوار و خودم داشتم گریه می کردم. بعد از تموم شدن سریع دیانارو گرفتم و ب...
7 شهريور 1391

ماه سوم

عکس های ماه سوم دیانا       ******پیشانی ام را برخاک می گذارم و خدا راسپاس می گویم که چون تویی را آفرید******** ************شکفتن هیچ گلی زیباتر از لبخند تو نیست************        مامان قربون نگاه معصومت بره    آفتاب بدم خدمتون دیانا خانوم!!!!!!!         ...
29 مرداد 1391

ماه دوم

عکس های ماه دوم دیانا     *********اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی************   **********اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی*********** ***********اگه ستاره بودی روشن ترین بودی*************     ...
28 مرداد 1391

تولد دیانا(ماه اول)

    کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.» خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.» ...
28 تير 1391